چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

نسخه متنی -صفحه : 61/ 27
نمايش فراداده

رسول صلى الله عليه و آله هيچ نداشت و از طرفى هم نمى خواست او را نااميد بازگرداند. به او گفت: تو را به جايى راهنمايى مى كنم كه خدا و رسول را دوست دارند و خدا و رسولش نيز آنان را دوست دارند. آن گاه او را با بلال به خانه ى فاطمه عليهاالسلام- اين خانه ى عشق و اميد، اين خانه ى كوچك اما به وسعت همه ى تاريخ- فرستاد. فاطمه عليهاالسلام تنها تكه پوستى كه فرش حسن و حسين عليهماالسلام بود به پيرمرد داد.

پير گفت: اين زخم مرا درمان نيست.

زهرا عليهاالسلام در دم گردن بندى كه به تازگى دختر عمويش به او هديه كرده بود و شايد هنوز على عليه السلام بر سينه اش نديده بود به او داد، و گفت: آن را بفروش، ان شاءالله كارت سامان يابد.

پير برگشت و شرح داستان به رسول صلى الله عليه و آله گفت. هنوز تمام نشده بود كه ديدگان رسول صلى الله عليه و آله به اشك نشست و گفت: آن را بفروش تا خدا به بركت فاطمه عليهاالسلام به تو گشايشى دهد.

عمار كه گردن بند زهرا عليهاالسلام را سند بهشت و خوشحالى او را برتر از آن مى دانست تمامى هستى خود را با پير به معامله گذارد و آن گاه گردن بند را معطر كرده و در پارچه اى يمنى پيچيد و با غلامش، هر دو را به رسول صلى الله عليه و آله بخشيد. حضرت هم هر دو را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد. فاطمه عليهاالسلام هم بنده را آزاد كرد و گردن بند را نگاه داشت تا روزى ديگر كه با آن برهنه اى ديگر را بپوشاند و باز هم خيرات ادامه يابد.

بنده در تعجب بودم كه چه گلوبند پربركتى، گرسنه اى را سير و برهنه اى را پوشش و فقيرى را بى نياز و بنده اى را آزاد كرد و آخر هم به دست صاحبش رسيد.

پير سر خود گرفت و رفت.

در شهر همه جا سخن از گلوبند پربركت زهرا عليهاالسلام بود. [بحارالانوار، ج 43، ص 56.]

ايثارگرى هاى زهرا عليهاالسلام تنها محدود به اين ها نبود كه او از جانش هم مايه مى گذاشت. آن جا كه وحشيانه به در خانه اش هجوم آورده و على عليه السلام را كشان كشان با ريسمانى بر گردن براى بيعت به سوى مسجد مى بردند، تنها كسى كه از حضرت على عليه السلام دفاع كرد و خالصانه جانش را نثار نمود، زهرا عليهاالسلام بود. اگر چه او را به تازيانه به گوشه اى انداختند و فريادش را نشنيدند، اما باز هم از پاى ننشست و با بدن مجروح و نالان خود را كشان كشان به مسجد رسانيد و تا على عليه السلام را نرهاند آرام نگرفت. [ر. ك: پيوست 1، «حصن» در همين كتاب.]

كرامات زهرا

معجزات و كرامات زهرا عليهاالسلام از هنگامى كه در شكم مادر بود آغاز مى شود. از همان هنگامى كه زنان مكه مادرش را كه با يتيمى بى چيز ازدواج كرده بود، تنها گذارده بودند. و در همان تنهايى و غربت مادر، مونس او بود و او را تسلى مى داد. [بحارالانوار، ج 43، ص 2، «... فلما حملت بفاطمة كانت فاطمة تحدثها من بطنها و تصبرها...».]

آن گاه كه به دنيا آمد، نورى شرق و غرب عالم را فراگرفت و تمامى خانه هاى مكه را پوشانيد [بحارالانوار، ج 43، ص 3؛ «... فلما سقطت الى الارض اشرق منها النور حتى دخل بروتات مكه و لم يبق فى شرق الارض و لا غربها موضع الا أشرق فيه ذلك النور».] و در هنگام تولد لب به سخن گشود و به وحدانيت خدا و نبوت پدر و امامت شوهر و فرزندانش گواهى داد. [بحارالانوار، ج 43، ص 3، امالى، صدوق، ص 475، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 43، ص 340؛ الاختصاص، مفيد، ص 31.

برخى از علماى اهل سنت نقل مى كنند كه زهرا عليهاالسلام پس از تولد سر به سجده گزارده و انگشتان خود را از زمين بلند كرد. (وسيلة المال، علامه ى حضرمى، ص 77؛ نزهة المجالس، صفورى، ج 2، ص 227؛ ينابيع المودة، قندوزى، ص 198).]

زمخشرى [تفسير كشاف، ج 1، ص 358؛ تفسير الدر المنثور، ج 2، ص 20؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 51 و بسيارى از منابع ديگر.] در تفسير خود ذيل آيه ى (كلما دخل عليها زكريا [آل عمران، 37.] از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند. در يكى از روزهاى قحطى مدينه كه گرسنگى طاقتم را ربوده بود، زهرا عليهاالسلام برايم طبقى از غذا فرستاد. غذا را گرفته و به خانه ى زهرا عليهاالسلام رفته، او را صدا زدم، آمد و پارچه از روى طبق كنار زد. ديدم پر از گوشت و نان است. تعجب كردم و دانستم كه اين از مائده هاى آسمانى است. به زهرا عليهاالسلام گفتم. اين از كجاست؟ جواب داد: از خداى سبحان. او هر كه را بخواهد بى حساب روزى دهد. اشك شوق بر ديدگان رسول صلى الله عليه و آله نشست. آن گاه فرمود. حمد خدايى را كه تو را شبيه مريم قرار داد. و سپس على و حسن و حسين عليهم السلام و تمامى همسرانش را فراخواند و همه از آن خوردند و سير شدند، در حالى كه هنوز غذاها باقى بود.

فاطمه عليهاالسلام براى تمامى همسايگانش هم از آن فرستاد. آن روز گرسنگان مدينه همه به بركت كرامت زهرا عليهاالسلام سير شدند.

در بحارالانوار [بحارالانوار، ج 42، صص 27 و 68 و 74 و 77 و ج 25، ص 251 و ج 21، ص 20.] اين داستان به صورتهاى متعدد و مختلف بيان شده و از جمع بندى آنها چه بسا بتوان نتيجه گرفت كه اين واقعه نه يك بار كه چندين مرتبه و آن هم به شكل هاى گوناگون اتفاق افتاده است.

بارها اصحاب رسول صلى الله عليه و آله ديدند كه آسياب سنگى خانه ى زهرا عليهاالسلام را مى گردد، بدون آن كه كسى را بر سر آن بيابند. از تعجب نزد رسول صلى الله عليه و آله رفته و داستان را بازمى گفتند، اما هر بار رسول صلى الله عليه و آله تبسمى كرده و مى فرمود. آيا نمى دانيد كه خدا ملايكه اى دارد كه به محمد و آل محمد عليهم السلام تا روز قيامت- كمك مى كنند؟. [بحارالانوار، ج 43، صص 28 و 29، «... اما علمت ان لله ملائكة سيارة فى الارض يخدمون محمدا و آل محمد الى ان تقوم الساعة» و در روايتى ديگر مى فرمايد: «... اما علمت ان لله ملائكة موكلين بمعونة آل محمد صلى الله عليه و آله...».]

روزى على عليه السلام از يك يهودى مقدارى جو قرض گرفت و در عوض چادر زهرا عليهاالسلام را گرو گذاشت، يهودى آن را به خانه برد و در اتاقى نهاد. شب هنگام همسر يهودى به همان اتاق رفت. ناگهان ديد كه نورى خيره كننده تمامى اتاق را روشن كرده است. سراسيمه شوهر خود را صدا زد. شوهر آمد و داستان چادر را به زن باز گفت و آن گاه هر دو به نظاره نشستند. گويا قرص ماه در خانه ى اين يهودى فرود آمده بود. صبح هر يك خويشان خود را خبر دادند. حدود هشتاد نفر گرد آمدند و همه در پرتو تلألؤ چادر زهرا عليهاالسلام، لباس اسلام به تن كردند. [بحارالانوار، ج 42، ص 30.]

يهوديان مدينه مى خواستند فاطمه عليهاالسلام دختر رسول صلى الله عليه و آله را تحقير كنند. از اين رو در يك مجلس عروسى، زنان خود را به بهترين زيورها آراستند و بر آنها فاخرترين لباس ها را پوشاندند. آن گاه به نزد رسول صلى الله عليه و آله آمده و با اصرار از او اجازه خواستند تا دخترش فاطمه عليهاالسلام به مجلس آنان درآيد. رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اجازه ى او با على عليه السلام است «انها زوجة على بن ابى طالب و هى بحكمه». از او خواستند تا نزد على عليه السلام شفاعت كند، رسول صلى الله عليه و آله هم شفاعت كرد و بنا شد زهرا عليهاالسلام به مجلس درآيد.

جبرييل در دم فرود آمد و با خود لباس و عطر و زيورهاى بهشتى آورد كه هيچ كس نظيرش را نديده بود. زهرا عليهاالسلام به مجلس درآمد و ماه از شرم پنهان شد. همه ى زنان مجلس از بهت انگشت بر دهان گرفته و به وى خيره شدند، زير لب مى گفتند. گويا بدر اين بار در خانه ما به چله نشسته. آن گاه در دم هم چون سحره ى فرعون از پا افتادند و به سجده درآمدند.

جمع زيادى در آن جشن عروسى به بركت حضور زهرا عليهاالسلام جشن تشرف به اسلام گرفتند. [بحارالانوار، ج 43، ص 30. اين داستان را آوردم تا نتيجه بگيرم بر فرض صحت (چون علاوه بر نداشتن سند، تاريخ از يهود معاند چنين تحولى را سراغ ندارد. البته اگر خيلى خوش بين باشيم مى توان گفت. شايد خداوند شايد مى خواسته با آنها اتمام حجت نمايد)، ملاك و ميزان در رفتن به اين گونه مجالس و هر مجلسى و بلكه تمامى رفت و آمدها، رشد و تعالى بخشيدن است يا تحول و رشدى را ايجاد كنيم و يا آن را بپذيريم و يا لااقل زمينه ى آن را ايجاد كنيم.

زهرا عليهاالسلام آن گاه به آن مجلس مى رود كه مى داند و يا احتمال قوى مى دهد كه بتواند تحولى ايجاد كند و يا لااقل حجت را تمام نمايد. گرچه اثبات اين حقيقت احتياجى به امثال اين داستان ندارد. اما آن را آوردم تا اگر آن را شنيديم برداشت غلط از آن نكنيم و آن را به محكمات ارجاع دهيم.] ملايكه براى هم سخن شدن با زهرا عليهاالسلام بر هم سبقت مى گرفتند تا همان گونه كه با مريم عليهاالسلام سخن مى گفتند با زهرا عليهاالسلام نيز به گفت و گو بنشيند. آنان بر زهرا عليهاالسلام فرود آمده و مى گفتند: اى فاطمه! خدايت تو را برگزيده و مطهرت گردانده و بر همه ى زنان عالم برتريت داده است. اى فاطمه! قنوت و سجده و ركوعت براى پروردگار باشد. تنها به درگاه او تضرع كن و قرب او را بخواه. سپس با وى گرم صحبت مى شدند. زهرا عليهاالسلام شبى به آنان گفت. مگر مريم برگزيده ى زنان عالم نيست؟

گفتند: او برگزيده زنان زمانه ى خود بود، اما خدا تو را برگزيده ى زنان زمانه ى خودت و او، و تمامى زنان اولين و آخرين قرار داه است. [بحارالانوار، ج 43، ص 78. در همين روايت از قول امام صادق عليه السلام آمده كه. به همين سبب زهرا عليهاالسلام را «محدثه»مى نامند.]

ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مى كند. در يكى از شب هاى جمعه هنگام سحر، جبرييل و ميكاييل و اسرافيل بر زهرا عليهاالسلام نازل شدند و ديدند او به نماز ايستاده است. همگى ايستادند تا نمازش تمام شد. آن گاه دسته جمعى بر وى سلام كردند و گفتند. خدايت تو را سلام مى رساند. آن گاه صحيفه اى را در خانه اش گذاشتند. زهرا عليهاالسلام در جواب سلام خدايش گفت: «لله السلام و منه السلام و اليه السلام و عليكم يا رسل الله السلام»؛ [العوالم، ج 11، ص 190؛ دلائل الامامة، ص 28.]

سلام از آن خداست و از اوست سلام به سوى اوست سلام، و بر شما اى فرستادگان خدا سلام و درود باد.

على عليه السلام مى گويد در آخرين لحظات شهادت زهرا عليهاالسلام و فراق من با او، ديدم نگاهى به اطراف خود كرد و فرمود: «السلام عليكم يابن عم قد أتانى جبرئيل مسلما و قال لى: «السلام يقرأ عليك السلام يا حبيبة حبيب الله و ثمرة فؤاده اليوم تلحقين بالرفيع الاعلى و جنةالمأوى»؛

سلام بر شما «اى ملايكه ى خدا و اى جبرييل!» اى پسر عمو! جبرييل در حالى كه بر من سلام مى كرد نازل شد و فرمود. خداوند بر تو سلام مى رساند، اى حبيبه ى حبيب خدا و ميوه ى قلب رسول خدا! امروز به ملكوت اعلى خواهى پيوست و در بهشت برين جاى خواهى گرفت.

آن گاه فاطمه عليهاالسلام روى از ما گرداند و به گروهى ديگر از ملايكه سلام داد و گفت: «يابن عم هذا والله ميكائيل و قال لى كقول صاحبه»؛

اى پسر عمو! به خدا قسم اين ميكاييل است و هم چون جبرييل بر من سلام كرد و بشارت هاى او را داد.

بار ديگر به گروهى ديگر از ملايكه سلام كرد و گفت:

«يابن عم هذا والله الحق و هذا عزرائيل قد نشر جناحه بالمشرق والمغرب و قد وصفه لى أبى و هذه صفته، السلام عليك يا قابض الارواح عجل بى و لا تعذبنى»؛

اى پسر عمو! به خدا قسم اين حق است و اين عزراييل است گويا بال و پرش، شرق و غرب عالم را فراگرفته. پدرم چنين اوصافى را به من خبر داده بود. سلام بر تو اى قبض كننده ى ارواح! در قبض روح من بشتاب (كه چه مشتاقم به لقاى پروردگار و ديدار رسول صلى الله عليه و آله) و مرا بيش از اين در انتظار نگذار.

«ثم سمعنا تقول: اليك ربى لا الى النار»؛

در پايان همه شنيديم كه فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدايا! به سوى تو مى آيم نه به سوى آتش. [بحارالانوار، ج 43، ص 209.]

سلمان- اين مريد و شيداى رسول صلى الله عليه و آله و پير فدايى اهل بيت و مدافع على عليه السلام، همو كه به مقام والاى «منا» رسيد. [«قال رسول الله: سلمان منا اهل البيت»؛ رسول خدا فرمود: سلمان از ما اهل بيت است. (بحارالانوار، ج 22 صص 326 و 330 و 331 و 343 و 348 و 349 و...). ابن عربى مى گويد اين حديث مشهور و متواتر دلالت بر عصمت سلمان دارد. (الفتوحات المكية، تحقيق عثمان يحيى و ابراهيم مدكور، ج 2، صص 229 و 230).] همو كه اگر روزى خانه ى فاطمه عليهاالسلام را طواف نمى كرد و بر اهل آن سلام نمى فرستاد، گويا طاعات خود را مقبول نمى دانست- مى گويد:

روزى بعد از فوت رسول صلى الله عليه و آله از خانه بيرون آمدم. على عليه السلام را ديدم، به من فرمود: به خانه ى فاطمه برو كه مشتاق ديدار توست و مى خواهد از هديه اى كه از بهشت برايش آورده اند به تو هم بدهد.

ندانستم كه چگونه خود را به خانه ى فاطمه عليهاالسلام برسانم. سراسيمه در زدم و اذن خواستم و با اجازه ى زهرا عليهاالسلام وارد خانه شده و در پيشگاهش زانوى ادب زدم. آن گاه زهرا عليهاالسلام گفت: ديروز همين جا نشسته بودم و در هم بسته بود. در اين فكر بودم كه با وفات پدرم وحى الهى از ما قطع شد و از رفت و آمد ملايكه ديگر خبرى نيست. بسيار غمگين و محزون بودم و بر فراق رسول صلى الله عليه و آله مى گريستم كه به ناگاه درب باز شد و سه دختر وارد شدند كه از نظر زيبايى و شادابى معطر بودن بى مانند بوده و هيچ چشمى به زيبايى آنان نديده. از جايم برخاسته به سويشان شتافتم.

پرسيدم از زنان مكه هستيد يا مدينه؟

گفتند اى دختر رسول! ما نه از اهل مكه و مدينه ايم و نه از مردم روى زمين. ما از حوريان بهشتى هستيم كه بسيار مشتاق و عاشق ديدار شماييم و خدا ما را براى عرض تسليت خود خدمت شما فرستاده است.

از آن يكى كه بزرگتر مى نمود پرسيدم. اسم تو چيست؟

جواب داد: «مقدودة».

گفتم: مقدودة چرا؟

گفت. خدايم مرا براى مقداد بن اسود آفريده.

از ديگرى پرسيدم نام تو چيست؟

گفت: «ذره».

گفتم: تو در ديدگان من بزرگ و نجيب مى نمايى، چرا ذره؟

گفت: براى همسرى با ابوذر غفارى آفريده شده ام.

از سومى پرسيدم: تو را چه مى نامند؟

گفت: «سلمى».

پرسيدم چرا به اين نام؟

جواب داد. خدا مرا براى سلمان فارسى آفريده است. آن حوريه ها براى من خرماى تازه اى كه خوشبوتر از مشك بود هديه او كردند.

سلمان مى گويد: زهرا عليهاالسلام از آن خرماها به من هم داد و فرمود: با اينها افطار كن. خرماها را برداشته در كوچه هاى مدينه به طرف منزل مى رفتم، به هر كس از اصحاب رسول خدا كه مى گذشتم، مى پرسيدم چه بوى عطر دل نشينى؟ سلمان! آيا مشك با خود حمل مى كنى؟ در جواب مى گفتم: آرى.

در هنگام افطار با همان خرماها افطار كردم، ولى هيچ هسته اى در آنها نديدم. به نزد فاطمه عليهاالسلام رفته، عرض داشتم. با همان خرماها افطار نمودم ولى هيچ هسته اى نديدم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اين رطب ها از نخلى است كه خداوند در بهشت براى من نشانده است. آن هم در اثر دعايى كه پدرم به من آموخت و هر صبح و شام بر آن مواظبت دارم. از او درخواست كردم كه اين دعا را به من هم بياموزد.

فرمود: اگر مى خواهى خدا را ملاقات كنى در حالى كه از تو راضى باشد و اگر مى خواهى تا زنده هستى درد تب تو را فرانگيرد، بر اين دعا مداومت كن.

«بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور، الحمدلله الذى خلق النور من النور، و انزل النور على الطور فى كتاب المسطور فى رق منشور، بقدر مقدور، على نبى محبور، الحمدلله الذى هو بالعز مذكور، و بالفخر مشهور، و على سراء الضراء مشكور، و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين».

سلمان مى گويد: از روزى كه اين دعا را تعليم گرفتم، بيشتر از هزار كس از اهل مدينه و مكه را تعليم دادم و هر كس كه تب او را فرامى گرفت چون اين دعا را