چشمه در بستر

مسعود پورسیدآقایی

نسخه متنی -صفحه : 61/ 43
نمايش فراداده

قسمت 2

و يحهم أنى [«كشف الغمة»، أين.] زعزعوها [«بلاغات النساء» و «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: زحزحوها. (زحزحوها: آن را از جايش حركت دادند).] عن رواسى الرسالة و قواعد النبوة والدلالة، [زيادى از «الاحتجاج».] و مهبط الروح الامين، [«دلائل الامامة»: و مهبط الروح الامين بالوحى المبين.] والطبين [«بلاغات النساء»: الطبن، «كشف الغمة»: الضنين.] بامور [«دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: بامر الدنيا والدين.] الدنيا والدين؟ الا (ذلك هو الخسران المبين) [سوره ى زمر، آيه ى 15.] و [«دلائل الامامة»: بدون واو.] ما الذى نقموا من ابى الحسن عليه السلام؟! نقموا والله منه، نكير سيفه، و قله مبالاته لحتفه، و شدة و طاته، و نكال وقعته، و تنمره فى ذات الله. [در «بلاغات النساء» از عبارت «والله منه» اين گونه آمده است: والله منه نكير سيفه و شدة و طائة و نكال وقعة و تنمره فى ذات الله، و در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است:

والله منه شدة وطائه و نكال وقعته و نكيره سيفه و تبحره فى كتاب الله و تنمره فى ذات الله، در «كشف الغمة» آمده است: والله نكير سيفه و شدة و طأته و نكال وقعته و تنمر فى ذات الله عزوجل.] و تالله لو مالوا عن المحجة اللايحة، و زالوا عن قبول الحجة الواضحة، لردهم اليها، و حملهم عليها، [در «كشف الغمة» از عبارت «تالله» تا اينجا اين گونه آمده است، و تالله لو تكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله صلى الله عليه و آله لاعتلقه، در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: و أيم الله لو تكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله لاعتلقه ثم، در «بلاغات النساء» اين گونه آمده است: و يالله لو تكافئوا على زمام نبذه رسول الله صلى الله عليه و آله. (تكافوا: دست كشيدند، پس زدند، زمام، افسار، لگام؛ نبذ: انداخت، داد، اعتلق: دوست داشت، پيوند خورد.)] و لساربهم سيرا سجحا، لا يكلم خشاشه، و لا يكل سائره، و لا يمل راكبه، و لاوردهم منهلا نميرا، صافيا، رؤيا، تطفح ضفتاه، و لا يترنق جانباه، و لا صدرهم بطانا، و نصح لهم سرا و اعلانا، و لم يكن يتحلى من الغنى بطائل، و لا يحظى من الدنيا بنائل، غير رى الناهل، و شبعة الكافل.

و لبان لهم الزاهد من الراغب، و والصادق من الكاذب، (و لو ان اهل القرى امنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون)، [سوره ى اعراف، آيه ى 96. در «بلاغات النساء» از عبارت «و لا يكل سائره» تا اينجا اين گونه آمده است: و لا يتعتع راكبه و لا وردهم منهلا رويا فضفاضا تطفع صفتاه و لاصدرهم بطانا قد تحرى بهم الرى غير متجل منهم بطائل بعلمه الباهر وردعه سورة الساغب و لفتحت عليهم بركات من السماء و سياخذهم الله بما كانوا يكسبون. در «كشف الغمة» اين گونه آمده است: و لا يتعتع راكبه، و لاوردهم منهلا رويا صافيا فضفاضا تطفح ضفتاه ثم لاصدرهم بطانا قد تخير لهم الرى غير متحل منه بطائل الا بغمر الماء وردعه سورة الساغب و لا نفتحت عليهم بركات من السماء والارض، ولكنهم بغوا فسياخذهم الله بما الله بما كانوا يكسبون.

در «كشف الغمة» اين گونه آمده است. و لا يتعتع راكبه و لا وردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه و لاصدرهم بطانا قد تختر بهم الرى غير متحل منه بطائل الا بغمر الماء وردعه سورة الساغب و لفتحت عليهم بركات السماء والارض و سياخذهم الله بما كانوا يكسبون.] (والذين ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين). [سوره ى زمر، آيه ى 51.]

لغات و يح: كلمه اى است كه به هنگام شگفتى يا دردمندى يا جهت ترحم گفته مى شود.

زعزعوها: حركت داد تا آن از جا كنده شود، دور كردند آن را.

رواسى: پايه هاى محكم، كوه هاى ثابت و محكم.

قواعد: پايه ها.

طبين: حاذق، ماهر، عالم به هر چيز.

نقموا: خوش نداشتند، ايراد گرفتند و عيب جويى كردند، عقوبت كردند.

نكير: خشم گرفتن، امر نكير: كار سخت و دشوار. حصن نكير: دژ استوار و نفوذ ناپذير. و طاته: سخت گرفتن، جنگيدن.

نكال: عقوبت و جزا، آنچه براى ديگران عبرت شود، كيفرى كه مجروح سازد. و قعه: ضربه و صدمه زدن در جنگ، ضربه زدن.

تنمر: غضبناك مى گرديد، نمر: شديد الغضب.

ذات: خود، حقيقت.

سجح: نرم و آسان.

كلم: زخم، جراحت. لا يكلم: مجروح نمى كند.

خشاش: چوبى كه در بينى شتر تا رام گردد.

منهل: آبراه.

نمير: سودمند

تطفح: لبريز مى شود، پر مى شود.

ضفتا: دو طرف. الضفة: اطراف جويبار.

لا يترنق، از رنق: كدر نمى شد.

بطان: جمع بطن: بزرگ شكمان.

رى: سيرابى.

يتحلى: زينت مى كند.

طائل: نفع و فايده.

نائل: كامياب، آن كه به خواسته اش برسد.

ناهل: عطشان.

كافل: عهده دار امر يتيم.

قسمت 2 و اى بر آنان! چگونه خلافت و پيشوايى را از بنيان هاى استوار رسالت، پايه هاى نبوت و هدايت، محل نزول جبرئيل امين و داناى آگاه به امور دنيا و دين، دور ساختند. بى شك كه اين زيانى آشكار است.

به چه جرمى از ابوالحسن (على عليه السلام) انتقام گرفتند؟ به خدا سوگند! جرم او در تندى شمشير، بى اعتنايى به مرگ، سرسختى در سركوبى دشمن، ستيزندگى در نبرد، و خشمگينى در راه (رضاى) خدا بود.

به خدا سوگند (اگر رهبرى او را مى پذيرفتند) هر گاه از راه روشن منحرف مى شدند، و از پذيرش حجت و دليل واضح مى لغزيدند، آنان را به راه بازمى گرداند، و به پذيرش آن واداشت، و ايشان را به سهولت راه مى برد. (آن چنان) كه مركب زخمى و رنجور نشود، و رونده خسته و درمانده نگردد، و سوار آزرده و فرسوده نشود.

آنان را به سرچشمه اى جوشان و زلال و پر آب به فرود مى آورد كه از آب گوارا لبريز بود، و هيچ ناصافى در آن وجود نداشت، و آنان را سيراب مى ساخت، و در پنهان و آشكار خيرخواه آنان بود. و از مال دنيا شادخوارى نداشت و از آن جز به قدر حاجت برنمى داشت، به قدر آب اندكى كه عطش را فرونشاند، و طعام كمى كه سد جوع نمايد. و (بدين سان) زاهد از حريص، و راستگو از دروغگو بازشناخته مى شد. «اگر اهل آبادى هاى ايمان آورده، پروا پيشه مى كردند، بركاتى از آسمان و زمين را بر آنان مى گشوديم، اما آنان تكذيب كردند. پس به جهت اعمالش آنان را فروگرفتيم»، «و ستمگرانشان نتيجه ى اعمال زشت خويش را درمى يابند و خدا را نمى توانند عاجز سازند».

قسمت 3

الاهلم فاستمع، و ما عشت اراك الدهر عجبا، (و ان تعجب فعجب قولهم) [سوره ى رعد، آيه ى 5.] ليت شعرى الى اى سناد استندوا. و الى اى عماد اعتمدوا، و باية عروة تمسكوا، و على اية ذرية اقدموا واحتنكوا؟ [از عبارت «الاهلم» تا اينجا در «بلاغات النساء» اين گونه آمده است: ألا هلمن فاسمعن و ما عشتن اراكن الدهر عجبا الى لجا لجاوا و اسندوا و باى عروة تمسكوا؛ در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: الا فاسمعن و من عاش اراه الدهر العجب و ان تعجبن فانظرن الى اى نحو اتجهوا و على اى سند استندوا و باى عروة تمسكوا و لمن اختاروا و لمن تركوا؟.

در «كشف الغمة» اين گونه آمده است: الا هلم فاسمع ما عشت اراك الدهر العجب، و ان تعجب، فقد اعجبك الحادث، الى اى لجا اسندوا و باى عروة تمسكوا.] (لبئس المولى و لبئس العشير) [سوره ى حج، آيه ى 13.]، (و بئس للظالمين بدلا). [سوره ى كهف، آيه ى 50. اين آيه در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيامده است.]

استبدلوا والله الذنابى بالقوادم، والعجر و بالكاهل فرغما لما عطس قوم (يحسبون انهم يحسنون صنعا) [سوره ى كهف، آيه ى 104.] (الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون). [سوره ى بقره، آيه ى 12.] ويحهم [اين كلمه در «دلائل الامامة» نيست.]، (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى، فما لكم كيف تحكمون). [سوره ى يونس، آيه ى 35.] اما لعمرى [«بلاغات النساء»: لعمر الهكن، «دلائل الامامة»: لعمر الله، «كشف الغمة»: لعمر الهك.] لقد لقحت فنظرة [«دلائل الامامة»: فانظروها.] ريثما تنتج ثم احتلبوا ملا القعب [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: طلاع القعب.] دما عبيطا، و ذعافا مبيدا، [«بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: ذعافا ممقرا. (ممقر: تلخ).] (هنالك يخسر المبطلون) [تضمينى از آيه ى 78 سوره ى غافر، اصل آيه چنين است: و خسر هنا لك المبطلون. و در سوره ى جاثيه، آيه ى 27 اين گونه آمده است:

يخسر المبطلون.] و يعرف [«دلائل الامامة»: خسر المبطلون و عرف التالون...] التالون غب ما اسس الاولون، ثم طيبوا عن دنياكم انفسا [«بلاغات النساء»: ثم اطيبوا عن انفسكم نفسا، «دلائل الامامة»: ثم طيبوا عن انفسكم نفسا، «كشف الغمه»: ثم طيبوا عن انفسكم انفسنا.] واطمئنوا [«بلاغات النساء»: و طأمنوا. «كشف الغمة»: فطامنوا.] للفتنة جاشا، و ابشروا بسيف صارم، و سطوة معتد غاشم، [اين جمله تنها در «الاحتجاج» آمده است.] و بهرج [«بلاغات النساء»: بقرح، «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: و هرج.] شامل، و استبداد من الظالمين، يدع فيئكم [«بلاغات النساء»: فيكم.] زهيدا، و جمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم، [«دلائل الامامة»: فيا خسرى لكم.] و انى بكم [«كشف الغمة»: لكم.] و قد (عميت عليكم، انلزمكموها و انتم لها كارهون). [سوره ى هود، آيه ى 28 «دلائل الامامة»: والحمدلله رب العالمين والصلاة على ابى سيد المرسلين، «كشف الغمة»: والحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد خاتم النبيين و سيد المرسلين.]

لغات

هلم: بيا.

سناد: تكيه گاه.

عماد: تكيه گاه، ستون، پايه.

احتنكه: بر او چيره شد.

عشير: دوست، رفيق، خويشاوند.

ذنابى: دم مرغ، اذناب الناس: مردم فرومايه، پستان.

قوادم: آنچه مقدم شده است. پرهاى بزرگ پرنده كه قوام پرواز به آنها بستگى دارد.

عجز: آخر و پايان هر چيز، دم.

كاهل: ميان دو كتف انسان، كاهل، قوى ترين محل در بدن انسان در برابر عجز كه ضعيف ترين جاست، بزرگ، سرشناس.

رغما: به خاك ماليده باد.

معاطس: بينى ها.

لا يهدى: راه نمى يابد.

عمر: زندگى، جان.

لقحت: باردار گرديد. حمل كرد.

نظرة: تاخير در كار، مهلت.

ريث: كندى، مقدار، درنگى از زمان، اندازه.

قعب: قدح بزرگ، كاسه ى چوبى.

دم عبيط: خون تازه.

ذعاف: سم، زهر.

غب: عاقبت، فرجام، سرانجام.

طيبوا عن دنياكم نفسا: طاب عن الشى ء نفسا: آن چيز را رها و يله كرد و نخواست.

طيبوا: خوش داريد.

طامنوا: آرام كنيد، آماده سازيد.

جأش: جان و قلب.

صارم: قاطع، برنده.

غشم: ظلم و غصب، غاشم: ظالم و غاصب.

فى ء: غنيمت و خراج، ماليات.

زهيد: كم، كم ارزش.

هرج: فتنه، آشوب.

حصيد: درو شده.

عميت: مخفى شد، پوشانده شد.

قسمت 3

به هوش باش و بيا بشنو كه تا زنده اى روزگار به تو شگفتى ها نشان خواهد داد، «اما سخن اينان شگفت آور است.» اى كاش مى دانستم چه پناهگاهى جستند؟ به كدامين ستون تكيه زدند؟ به كدام ريسمان آويختند؟ بر كدامين خاندان پيشى گرفتند و چيرگى يافتند؟ «چه سرپرست بد و دوست نابابى برگزيدند» «و چه دستاورد بدى براى ستمكاران است.»

به خدا سوگند! به جاى شاه پر، پرچه ها و به جاى شانه، سرين را برگزيدند. به خاك ماليده باد بينى قومى كه «گمان مى كنند كار نيكو مى كنند» «آگاه باشيد كه اينان مفسدند، ولى نمى فهمند.» و اى بر آنان! «چه كسى سزاوار پيروى است؟ كسى كه به حق پيروى مى كند يا آن كس كه خود محتاج هدايت است؟ شما را چه شده است؟ چگونه حكم مى كنيد؟»

به جان خودم سوگند! نطفه ى فساد بسته شد؛ اندكى مهلت دهيد تا اين بذر شوم به ثمر بنشيند و نتايج فسادش آشكار شود. آنگاه به جاى شير، قدحى پر از خون تازه و زهر كشنده بدوشيد. «و اين جاست كه باطل پيشگان زيان مى كنند» و فرجام آنچه را پيشينيان پايه نهادند آيندگان درمى يابند.

از اين پس بايد از دنياى خود دست بشوييد و دل به نزول فتنه بسپاريد و بشارت بادتان به شمشير آخته و استيلاى متجاوز ستمگر، و هرج و مرج گسترده و استبداد جباران، كه غنايم و حقوقتان را (از اين پس) اندك دهند و جمعتان را پراكنده سازند. پس دريغ و اندوه بر شما! شما را چه مى شود؟ حال آن كه (امر روشن) بر شما مشتبه شده است. «آيا مى توان شما را به كارى واداشت، در حالى كه آن را خوش نداريد؟»

مواعظ زهرا

آدميت آدمى در گرو تحصيل دو دستاورد عظيم است. علم و ذكر.

با علم از جهل ها جدا مى شويم و با ذكر از غفلت ها. انسان در يك مرحله جاهل است. و محتاج به دانستن، اما پس از يافتن و فهميدن، خطرى ديگر بر سر راه است و آن غفلت و بى خبرى است. در اين مرحله ديگر علم كارساز نيست كه ذكر و تذكر كارساز و چاره ى درد است.

جوانه ى فكر آدمى اگر با آب ذكر آبيارى نشود، خشك شده و از بين خواهد رفت. از آميختن دو درياى علم و ذكر است كه لؤلؤها و مرجان ها پديد مى آيند. و موعظه ذكر است، هم چنان كه نماز و دعا و قرآن و زيارت ذكرند.

اگر علم و خطابه غذاى فكر و احساسند، موعظه غذاى قلب است و نياز روح. آدمى به مقدارى كه از ذكر بيشترى برخوردار شود، از توانايى هاى روحى و شرح صدر بيشترى بهره مند مى شود كه عامل شرح صدر و توانايى روحى همين رفعت