2 ـ معجزات: در عهد جديد از معجزات بيشماري سخن به ميان آمده است. به عنوان مثال، حضرت عيسي مريضان را شفا ميدهد، افراد نابينا را بينا و مردگان را زنده ميسازد. در تمام اين معجزات دو نكته مشهود است: اولاً، اين حوادث غير عادي هستند، به اين معنا كه با اشاره به علل طبيعي نميتوان آنها را تبيين كرد و ثانيا، اين حوادث از اين جهت كه غير عادي و شگفتانگيز هستند به عنوان شواهدي بر قدرت حضرت مسيح به شمار آمدهاند.
به نظر بولتمان جهانبيني علمي نوين به گونهاي است كه جايي براي باور به چنين حوادثي باقي نميگذارد. در اين جهانبيني هر حادثهاي كه بر حسب قوانين طبيعت قابل تبيين نباشد، قابل فهم نيست. ويژگي بنيادي انديشه بشر درباره جهان اين است كه آن را به صورت دستگاه بستهاي از علل و معاليل تصور ميكند و هر حادثهاي را كه در جهان رخ ميدهد، بايد بر حسب اطلاعات قبليمان درباره جهان تبيين كنيم.33 اين نكته شايان توجه است كه عدم امكان معجزات كه بولتمان سخت بدان معتقد است از علوم نوين بر نميآيد و صرفا بر فلسفهاي خاص راجع به جهان و بر مفهوم خاصي از عليت استوار شده است. بولتمان منكر وجود علل فوق طبيعي است، ولي اگر او حتي تمام موارد عليت را بررسي كرده باشد و به موردي بر نخورده باشد كه علتي فوق طبيعي مانند خدا براي تبيين پديده مورد نظر لازم باشد، باز نميتواند وجود علل فوق طبيعي مانند خدا را انكار كند، زيرا اولاً، علت بودن خدا و ديگر علل فوق طبيعي به اين معنا نيست كه علل طبيعي از كار افتادهاند و هيچ تبيين طبيعي در كار نيست. به بيان دقيق، علل فوق طبيعي در عرض علل طبيعي نيستند، بلكه در طول آنها هستند. علل فوق طبيعي نيز از طريق علل طبيعي در جهان مادي دخل و تصرف ميكنند. ثانيا استقراي بولتمان نشان ميدهد كه در گذشتهاي دور و يا در آينده دخالت معجزه آساي علل فوق طبيعي صورت نگرفته و نخواهد گرفت. استقراء تنها نشان نميدهد كه در زمان استقراء چنين امري به وقوع نپيوسته است. بنابراين، عدم امكان معجزات، پيامد علم نوين نيست، بلكه از فلسفهاي خاص برآمده است كه بولتمان دل در گرو آن دارد. در مقابل، تبيينهاي فلسفي ديگري در كارند كه با وقوع معجزات سازگارند و با علوم نوين درتعارض نيستند.34 3 - دخالت رواني: به نظر بولتمان انديشه مدرن، انسان را يك كل در نظر ميگيرد كه به تنهايي بار مسهوليت احساسات، انديشهها و خواستههايش را به دوش ميكشد. اين تصوير نوين از انسان با تصوير عهد جديد از او در تعارض است. بر طبق عهد جديد، سرشت آدمي به گونهاي است كه او را در معرض نيروهاي بيروني قرار ميدهد. به عنوان مثال، روح القدس نيرويي است كه افعال و انديشههاي بشر را در كنترل خود دارد. همچنين باور به عشاء رباني و تأثير آن، باور به تأثير نيرويي روحاني از طريق وسايط مادي مانند آب و شراب را در بر دارد. بنابراين، عهد جديد به گونهاي در مورد روحالقدس و عشاء رباني سخن ميگويد كه براي انسان مدرن كاملاً نامعقول مينمايد.35 در نقد اين فقره از سخن بولتمان بايد به اين نكته توجه كرد كه او اين نظريه را مستقيما از عهد جديد به دست نياورده، بلكه آن را از سخنان پولس درباره روحالقدس استنباط كرده است. همچنين، او از سخنان پولس در اين باره كه علت بيماري و مرگ قُرنيتان عدم پذيرش عشاء رباني از سوي آنها بوده، اين نتيجه را به دست ميآورد كه به نظر پولس تأثير آيين عشاء رباني بر وجود رابطهي علّي ميان غذاي مادي (آب و نان و شيريني) و وضعيت روحاني و جسماني فرد مهمن به مسيحيت متكي است. برداشتي كه بولتمان از سخنان پولس دارد تنها برداشت ممكن نيست، و برخي اين سخنان را چنين تفسير كردهاند كه خدا قرنيتان را به خاطر سوء استفاده از آيين عشاء رباني با مبتلا كردن آنها به بيماري، مجازات كرد. بنابراين، بولتمان گمان ميكرد كه تنها يك برداشت و تفسير از سخنان پولس امكانپذير است كه با انديشه نوين در تعارض است.36 4 - آخرتشناسي: بولتمان در «عيسي مسيح و اسطورهشناسي» به تفصيل در اين باره سخن گفته است كه عهد جديد اساسا آخرت شناختي است. مراد او اين است كه هر برداشتي از عهد جديد كه اعتقاد به آخرت، يعني اعتقاد به پايان جهان و آغاز جهان ديگر را طرد كند، در حقيقت پيام آن را كنار گذاشته است.37 وجهه آخرت شناختي عهد جديد به اين معنا حمل شده است كه «جهان همگاني»38، يعني جهاني كه همه نوع بشر در آن زندگي ميكنند و همچنين «تاريخ همگاني»39 به زودي، به طرز مصيبت باري به پايان خواهد رسيد و جهان ديگري با تاريخ ديگري آغاز خواهد شد.
بولتمان در مقابل ميگويد قريب به دو هزار سال از انتظار چنين حادثهاي كه عهد جديد وعده داده، گذشته است و هنوز اتفاق نيفتاده است و ما ميتوانيم با اطمينان خاطر بگوييم كه نويسندگان عهد جديد در مورد چنين باوري بر خطا بودهاند. ولي اگر اين پيام، پيامي براي ما هست، نبايد عنصر آخرتشناسي آن را حذف كنيم. راه حل بولتمان اين است كه ما بايد تفسير جديدي از آن ارائه دهيم. تفسير جديد او اين است كه بايد تاريخ و جهان را نه تاريخ و جهان همگاني، بلكه «تاريخ شخصي» و «جهان شخصي» بدانيم. جهاني كه به پايان خواهد رسيد زمان و مكان نيست، بلكه نقشها و حوادثي است كه هر شخص با اشاره به آنها خودش را به طرز بدلي ميفهمد. پايان جهان در انجيل نه جهان همگاني، بلكه تصميمي است كه شخص با آن به فهمي از خود صرف نظر از جهان و گذشتهاش نايل ميشود، و هستي خود را به عنوان تصميم گيرنده در مييابد.40 هنوز جاي اين پرسش باقي است كه آيا اين تفسير بولتمان چيزي بيش از يك تردستي است كه با واژههايي از قبيل تاريخ، جهان و آخرتشناسي صورت ميگيرد؟ بولتمان صرفا از طريق شباهتهاي بعيدي كه ميان جهان و سرگذشت همگاني و جهان و سرگذشت شخصي در كار است به چنين تفسير تصنعي روي آورده است. تفسير بولتمان در اين مورد نيز تنها تفسير ممكن نيست و تفسير ديگري ميتوان كرد كه با عهد جديد همخوان است. به عنوان نمونه، ميتوانيم بپذيريم كليساي اوليه در اعتقاد به قريبالوقوع بودن اين حادثه بر خطا بوده، ولي باز دست از عيني بودن آخرتشناسي عهد جديد بر نداريم و بر اين اعتقاد باشيم كه بالاخره روزي، هر چند در آيندهاي بسيار دور، اين حادثه به وقوع خواهد پيوست، جهانبيني نوين هيچ سخني در رد اين برداشت، ندارد و شايد با آن سازگارتر نيز باشد. عهد جديد انسان را به اميد وجود داشتن چنين روزي فرا خوانده است و هر برداشتي از آخرتشناسي عهد جديد بايد به اين عنصر اميد و انتطار تكيه زده باشد، اما در آخرتشناسي بولتمان از اين عنصر خبري نيست.41
بولتمان در برنامه هرمنوتيكياش كه اسطورهزدايي است، مفهوم جهانبيني اسطورهاي را به عنوان ترفندي براي توضيح و حذف باورهاي نهفته در عهد جديد به كار ميگيرد. ما در توضيح عناصر اين جهانبيني از نظر بولتمان نشان داديم كه بر خلاف اعتقاد او، اسطورهزدايي نه تنها يگانه راه فهم و تفسير عهد جديد نيست، بلكه تفسيرهاي ديگري كه با اين عناصر مطرح شدهاند با عهد جديد همخواني بيشتري دارند. روشي كه بولتمان در تفسير عهد جديد به كار ميگيرد روشي حذفي است. به عبارت ديگر، او در هر موردي كه با چنين باورهايي روبرو ميشود، به جاي اينكه آنها را تفسير كند حذف ميكند. پرسشي در مورد اين روش مطرح ميشود. آيا تعارض جهانبيني نوين با جهانبيني اسطورهاي، واقعا بولتمان را به سوي اسطورهزدايي سوق داده، يا عامل ديگري در كار بوده است؟ چنانكه قبلاً توضيح داديم ميان عناصر جهانبيني اسطورهاي و جهانبيني نوين تعارضي در كار نيست. دو عامل عمده موجب شدهاند كه بولتمان به اسطورهزدايي روي بياورد. عامل اول، فلسفه طبيعي است كه وي بدان تعلق خاطر دارد.