صدرالمتالهين در كتابهاى مختلف مساله علم الهى را مورد توجه قرار داده است. وى در كتاب المبدا والمعاد مىگويد: «اما تبيين كيفيت علم حق تعالى به اشياء به گونهاى كه محذوراتى چون; «ايجاب واجب» ، «فاعل و قابل بودن واجب» و «كثرت در ذات واجب» را لازم نياورد از سختترين مسائل فلسفى است و كمتر كسى است كه در اين زمينه قدم نهاده و گرفتار لغزش و اشتباه نشده باشد.حتى شيخ الرئيس با همه تسلط و مهارت و ذكاوت ذهن كه همترازش كمتر يافت مىشود و شيخ اشراق - با آن صفاى ذهن و رياضت فراوان و ارتباطش باحكمت و دارا بودن مرتبه كشف - و ديگر حكيمان برجسته و بزرگ، مصون از خطا و اشتباه نبودهاند.وهرگاه حال بزرگان از فلاسفه چنين باشد حال كسانى كه در بند عالم حس و ماده و گرفتار آميختگى و پيوستگى با طبيعتاند چون خواهد بود؟
به جان خودم سوگند، دريافت اين امر بزرگ به گونهاى كه موافق با قواعد فلسفى و مطابق با اصول دينى و پيراسته از مناقشات و مؤاخذات علمى باشد، مختص كسانى است كه در عالىترين درجه انديشهورزى مىباشند، زيرا مرتبه و درجه اين مساله در عالىترين مراحل انديشه و تفكر قرار دارد ودر حقيقت تمام حكمت الهى همين است و به جهت صعوبت و پيچيدگى اين مطالب است كه بعضى از فلاسفه پيشين خود را گرفتار خطايى واضح و خسارتى بين نمودهاند و علم الهى به اشياء را منكر گشتهاند.
وچه بسيار زشت و ناپسند و از انديشه و خرد به دور است كه مخلوق مدعى باشد با فكر و انديشه محدودى كه دارد مىتواند احاطه علمى بر عظمت و دقايق ملك و اسرار ملكوت پيدا نمايد، اما از آفريدگار عليم و حكيم خودش [كه در وصف خود فرمود: ] «لايعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض» علم به اشياء را سلب نمايد ومرتبه او را از حيوانات زبانبسته كه آگاهى به خيلى از اشياء دارند، فروتر قرار دهد!» (26)
به نظر ايشان، ذات بارىتعالى علم حضورى به ماعدا دارد، واجب تعالى به ذات خودش عالم است و علم به ذات كه عين ذات است علم اجمالى بهماعدا است و با بساطتى كه دارد اشياء همانگونه كه هستند مشهود اويند از اين رو در عين علم اجمالى به ماعدا كشف تفصيلى از ماعدا هم دارد.
صدرالمتالهين با ابطال نظريه مشايين، علم مع الايجاد موجودات را همانند شيخ اشراق عبارت از حضور صور عينيه اشياء مىداند و علم تفصيلى قبل از ايجاد را نيز اثبات مىكند.به نظر وى علم خداوند به وجود اشياء، عين وجود آنهاست. (27)
وى براى اثبات مدعاى خودش استدلال مىكند كه لوازم بر سه قسمند: 1- لوازم ماهيت; 2- لوازم وجود ذهنى; 3- لوازم وجود عينى (28) و به عبارت ديگر، لوازم دوقسمند: لوازم ماهيت و لوازم وجود; و لوازم وجود يا لوازم وجود عينىاند يا لوازم وجود ذهنى; لوازم ماهيت در هر ظرفى كه ماهيت قرار بگيرد منفك از آن نمىشوند همانند زوجيتبراى عدد چهار، لكن اگر چيزى از لوازم وجود خارجى شىء باشد، با وجود ذهنى آن، و اگر از لوازم وجود ذهنى آن باشد با وجود خارجى آن نيست، چنانكه حرارت كه از لوازم وجود خارجى آتش است همراه با وجود ذهنى آن نيست و معقولات ثانى منطقى همانند كليت و جزئيت كه از لوازم وجود ذهنى اشياءاند در خارج همراه با آنها نيستند.
در حكمت متعاليه ماهيتبه خودى خود امرى اعتبارى است و لوازم آن هم اعتبارى است.البته ماهيت، بالعرض و به واسطه وجود، متصف به وجود ذهنى و خارجى مىگردد.بنابراين ماسوىالله را نمىتوان از لوازم «الله» تعالى دانست. چون او ماهيت ندارد و ديگر اينكه اگر از لوازم ماهيت واجب باشند بايد به تبع ماهيت ملزوم و مجعول باشند در حالى كه مجعوليتبا وجوب نمىسازد.باقى ماند اين فرض كه ماسوىالله از لوازم وجود باشند يا از لوازم وجود خارجى يا وجود ذهنى. اما واجب تعالى، لوازم ذهنى ندارد چون در هيچ ذهنى موجود نمىشود به ناچار بايد پذيرفت كه از لوازم وجود خارجى حقاند و لزوم هم لزوم عينى است نه ماهوى و ذهنى، و چنانچه لزوم عينى باشد لازم عينى مىطلبد.از اينرو نبايد لوازم وجود حقتعالى را، وجود ذهنى و صور كلى ارتسامى و واسطه ميان وجود حق و صور عينيه دانستبلكه موجودات شخصى خارجىاند و هم علمند و هم معلوم چون لزوم عينى و عينيت لازم مستلزم تشخص لازم است نه كليت آن و بدين ترتيب لوازم حق تعالى به جاىاينكه كاشف از وجودات عينى و خارجى باشند و در نقش واسطه عمل كنند عين خارج و عين كشف و مكشوفند و طبق نظر ملاصدرا ديگر صور ذهنيه كليهاى وجود ندارد كه واسطه و دريچهاى به جهان خارج باشد و جهان خارج را معلوم بالواسطه گرداند بلكه جهان خارج خود معلوم بالذات است و هيچ چيزى از قلمرو علم خداوند خارج نيستخواه اشياء مادى و خواه غير مادى چنانكه هيچ چيز از فاعليت او خارج نيست و الميتخداوند بر وزان فعاليت اوست و جهت فاعليت و ايجاد اشياء با جهت عالميتبه اشيات در ذات او يكى است و بر همين اساس ملاصدرا معتقد است كه وجود اشياء براى خداوند عين علم او به آنهاست و ميان علم به اشياء و وجود اشياء مباينت و مغايرت نيست. (29)
9- 1- علم قبل از ايجاد
گرچه شيخ اشراق در مساله علم تفصيلى واجب به ماعدا راى جديدى ارايه داده و بر اين باور است كه علم خداوند به ماعدا به معناى حضور صور اشياء نيست، بلكه اشياء نزد او حاضر و خودشان علم حقاند، نظير علم ما به صور ذهنيه كه پيش ما حاضرند، اما هيچ يك از مشايين و اشراقيين و اهل كلام نتوانستند علم تفصيلى حقتعالى به ماعدا قبل از آفرينش را ثابت كنند.صدرالمتالهين علم واجب به ذاتش را از طريق خود ذات مىداند، مىگويد: «علم خداوند به مجعولات خارجى، علم به ذوات آنهاست و كمال واجب در ايجاد اشياء بدين معناست كه در تماميت وجود و فرط تحصل بهگونهاى است كه تمامى موجودات و خيرات از اوست.كمال حق تعالى به اين نيست كه ذوات اشياء در علم حضورى يا صور اشياء در علم حصولى پيش باشند تا اينكه اگر اين ذوات عينى و صور علمى در مرتبه ذات نباشند و متاخر از ذات باشند (كما اينكه اينچنين هستند كه ذوات خارجى اشياء و صور علمى آنها در مرتبه متاخر از ذاتند) مستلزم اين باشد كه حق تعالى در مرتبه ذات فاقد كمال باشد بلكه كمال علمى حق به اين است كه در عاقليتبه حدى است كه خود ذات به خودش منكشف و ذوات جميع اشياء نزد او مكشوفند چون معلول حقاند و معلول بودنشان (يعنى موجود بودنشان) عين معقول بودنشان و معقول بودنشان عين معلوليت آنهاست.حال كه معقوليت ذات واجب مبدا معقوليت جميع اشياء و باعث انكشاف آنها در پيشگاه اوست - چنانكه وجود حق تعالى مبدا وجود همه ممكنات است و همه به ترتيب سببى و مسببى مرتبط به اويند و ترتيب وجودى صدورى همان ترتيب عقلى شهودى است - بدون ترديد اينچنين وجودى، وجودش علم به جميع موجودات است و ذات او سزاوارتر است كه آن را علم به موجودات خارجى بدانيم از اينكه صور معقوله از موجودات را علم بناميم.يعنى، هم صور علميه اشياء علم به اشياء هستند و هم ذات واجب علم به اشياست و نام «علم بالاشياء» دادن به ذات واجب اولى از نام «علم بالاشياء» دادن به صور علميه است، زيرا علم به اشياء از طريق صور، اشياء را معلوم بالعرض مىكند (معلوم بالذات خود صور هستند) ولى علم به آنها از طريق ذات، اشياء را معلوم مىكند.به بيان ديگر، طبق قول ما موجودات نزد او معلوم بالذاتاند ولى طبق قول مشاء صور موجودات معلوم بالذاتاند و خود اشياء معلوم بالعرضاند و اين مطلب مسلم است كه اگر چيزى بالذات معلوم باشد، سزاوارتر استبه اينكه او را «معلوم» بناميم تا چيزى را كه معلوم بالعرض باشد.