ساختار علم

حسین بستان

نسخه متنی -صفحه : 10/ 6
نمايش فراداده

نكته شايان اهتمام در پايان اين قسمت آن است كه واقعگرايان و ابزارانگاران علي رغم اختلاف نظر در بحث شأن معرفتي مفاهيم نظري، بر اين مطلب ظاهرا اتفاق دارند كه اين مفاهيم را اذهان خلاق دانشمندان، ساخته و پرداخته مي كند و همان طور كه گذشت، نداشتن مطابق محسوس در تعريف آنها اخذ شده است. در نتيجه، هيچگونه محدوديتي از لحاظ سنخ و منشأ پيدايش اين مفاهيم در كار نيست. بله، اين شرط معتبر است كه نظريات مشتمل بر اين مفاهيم، دست كم به لحاظ نتايج و آثارشان، قابليت آزمون تجربي را دارا باشند؛ يعني بتوان از آنهافرضيه هايي آزمون پذير استخراج كرد.36 لذا مجال وسيعي براي استفاده از مفاهيم نظري ديني در ساختن نظريه هاي علمي ظاهر مي گردد. همان چيزي كه مجوز ورود مفاهيمي مانند انرژي، نيروي جاذبه، امواج راديويي، ميدانهاي مغناطيسي، خود، فراخود، سائق هاي غريزي و ساختهاي اجتماعي به قلمرو علوم است، به ما اين امكان را مي دهد كه از مفاهيمي مانند عقل، فطرت، نفس اماره، نفس لوامه، خشوع و قساوت قلب در نظريه سازي استفاده كنيم، بدون آنكه مرتكب خطايي منطقي شده باشيم.37 شايان ذكر است كه در خود منابع ديني، اشارات فراواني به عوامل پيدايش، تقويت، تضعيف و زوال امور مذكور و نيز نشانه هاي آنها صورت گرفته است كه اين امر مي تواند شرط استنتاج فرضيه هاي قابل آزمون را تا حد زيادي تأمين كند.

البته اين ادعا ممكن است قدري غريب به نظر آيد ولي منشأ غرابت و نامأنوس بودن آن چيزي نيست جز پذيرفته شدن ديدگاه اصالت عمل در حوزه علوم انساني. اين ديدگاه كه در حوزه علوم طبيعي با استقبال چنداني روبرو نشد، در حوزه علوم انساني، بر عكس، بيشترين تأثير را به جا گذاشت. «در اين علوم تأكيد بسيار شده است كه استعمال الفاظ در فرضيه ها يا نظريه ها بايد ملاك روشن عملياتي داشته باشد. فرضيه هايي از اين قبيل كه باهوشترها معمولاً از لحاظ علمي متلون تراند، يا اينكه ميان قدرت رياضي و قدرت موسيقايي رابطه محكمي وجود دارد، قابل آزمون عيني نيستند، مگر اينكه براي استعمال الفاظ دخيل در آنها ملاكهاي روشني موجود باشد».38 مي توان محروم شدن علوم انساني از تفكر نظري را يكي از عوامل دخيل در عدم پيشرفت آنها به موازات علوم طبيعي دانست. در علوم طبيعي تأكيد مي شود كه «اگر ما توجه خود را به مطالعه جنبه هايي از جهان كه مستقيما مشاهده كردني يا اندازه گرفتني اند منحصر مي كرديم و سعي مي كرديم اين جنبه ها را به كمك قانونهايي تبيين كنيم كه بر حسب مشاهده پذيرها بيان مي شوند، كوشش ما چندان با موفقيت همراه نمي شد؛ زيرا قانونهايي كه در سطح مشاهداتي تدوين و تنسيق مي شوند فقط به طور تقريبي و در حوزه محدودي برقرارند، اما با توسل به موجودات و رويدادهايي كه در پس رويه آشنا و متعارف قرار دارند و با ابداع نظريه ها مي توان به توضيحي بسيار جامعتر و دقيقتر دست يافت».39 در مقابل، در علوم انساني هرچه از دوران پيشگاماني مانند ماركس، دوركيم، وبر، تونيس، پارتو، فرويد و ... فاصله مي گيريم و به دهه هاي اخير نزديكتر مي شويم، خلا مفاهيم و چارچوبهاي نظري عام بيشتر احساس مي شود و اندكي تأمل در محتواي فرضيه هاي جديدتر علوم انساني كافي است تا نشان دهد اين فرضيه ها معمولاً چيزي جز تعميمات قضاياي شخصي نيستند. از همين جا مي توان دريافت كه چرا تحقيقات متأخر در علوم انساني در مقايسه با تحقيقات پيشگامان اين علوم، تا حد زيادي كم مايه تر و داراي نفوذ كمتري هستند.

ب ـ در اين قسمت دوم، بحث را بر گزاره ها و تصديقات علمي متمركز مي كنيم. اين بحث در پاره اي از كتابهاي فلسفه علم با عنوان معيار تمييز (بين علم و غير علم) مطرح گرديده است. بر طبق تعريف پوپر، مقصود از مسأله تمييز، «يافتن معيار يا ضابطه اي است كه علوم تجربي را در يك طرف بنشاند و رياضيات و منطق را در كنار نظامهاي «متافيزيكي» در طرف ديگر».40 اين تعريف، واكنشي است به تعريف پوزيتويستهاي منطقي كه مقصود از اين مسأله را يافتن معياري براي جداكردن گزاره هاي معنادار از گزاره هاي بي معنا مي دانستند. از نظر پوزيتويستهاي منطقي «تمامي گزاره هاي حقيقي يكي از اين دو صورت را دارند: يا تحليلي (همانگويي) اند و يا قابل اثبات تجربي؛ جملاتي كه نه تحليلي و نه قابل اثبات تجربي باشند، حقيقتا بي معنا يا مهمل هستند».41

بر اين اساس، نقطه افتراق دو تعريف فوق، در گزاره هاي متافيزيكي و مانند آن ظاهر مي شود. پوزيتويستهاي منطقي، گزاره هاي متافيزيكي را به اين دليل كه نه تجربي اند و نه تحليلي، مهمل تلقي مي كنند، در حاليكه پوپر آنها را گزاره هاي معنادار غيرعلمي به شمار مي آورد.42 اما گزاره هاي منطقي و رياضي به دليل تحليلي بودنشان، گزاره هايي يقيني هستند و بر طبق هر دو تعريف، گزاره هاي معنادار به حساب مي آيند. اكنون بايد به بررسي معيارهايي بپردازيم كه براي جدا ساختن گزاره هاي علوم تجربي از ساير گزاره ها ارائه شده اند.

1. اثبات پذيري43: اين معيار تمييز كه توسط پوزيتويستهاي منطقي مطرح شده «معادل آن است كه ... همه گزاره هاي علمي را «به تمام معنا داوري پذير» بشماريم؛ يعني بپذيريم كه صورت اين گزاره ها چنان است كه هم اثبات و هم ابطال آنها منطقا ميسر است. شليك از اين رو مي گويد: « ... هرگزاره اصيل بايد به تمام معنا اثبات پذير باشد». وايسمان از اين هم روشنتر مي گويد: «گزاره اي كه هيچ راهي براي تعيين صدقش يافت نشود، هيچ معنايي ندارد؛ زيرا معني هر گزاره همانا روش اثبات آن گزاره است».44 در ارتباط با اين معيار، دو تمايز مطرح مي شود. نخست، تمايز بين اثبات پذيري نظري (يا علي الاصول) و اثبات پذيري عملي و ديگري تمايز بين اثبات پذيري شديد يا قطعي و اثبات پذيري ضعيف يا احتمالي. در مورد اول گفته مي شود كه اگر اثبات پذيري عملي را معيار بدانيم، بايد بسياري از قضاياي ناظر به واقع را به دليل فقدان وسايل مورد نياز براي انجام مشاهدات لازم، به عنوان فرضيه هاي بي معنا از قلمرو علم خارج كنيم ـ مثلاً مي توان در مورد اوضاع كهكشاني يا وجود حيات در كرات ديگر گزاره هايي مطرح كرد كه به علت فقدان ابزار تحقيق لازم، در زمان كنوني غيرقابل تحقيق اند ـ ولي اينها گزاره هايي هستند كه طريقه اثباتشان را مي شناسيم؛ مي توان وضعيتي را تصور كرد كه در آن انجام مشاهده امكانپذير باشد. بدين لحاظ مي توان گفت گزاره هاي مزبور، علي الاصول اثبات پذيرند ـ هر چند بالفعل قابل آزمون نيستند ـ و همين اندازه براي اينكه گزاره هاي معنادار و علمي به حساب آيند، كافي است.45

در مورد دوم، عده اي از پوزيتويستهاي منطقي از جمله شليك و وايسمان اثبات پذيري شديد46 يعني امكان اثبات قطعي را به عنوان معيار معناداري و علمي بودن معرفي كرده اند. به موجب اين نظر، «براي اينكه هرگزاره (S) به لحاظ معرفتي، معنادار باشد، بايد مجموعه محدود و منسجمي از گزاره هاي مشاهدتي پايه (O1, O2, ...O(در كار باشد، به نحوي كه (S) مستلزم حاصل جمع (O1, O2, ..., O( و آن نيز مستلزم (S) باشد. از اعتراضات اصلي به اين معيار آن است كه گزاره دقيقا كلي يعني گزاره اي كه مشتمل بر تعداد نامحدودي از نمونه هاست (مثلاً هر يك از قوانين علمي) به لحاظ منطقي با حاصل جمع تعداد محدود گزاره هاي مشاهدتي برابر نيست واز اين رو، قابل اثبات قطعي نيست. همچنين پيشفرض اين معيار آن است كه گزاره هاي مشاهدتي قابل اثبات قطعي اند؛ زيرا در غيراين صورت، اصلاً هيچ گزاره اي حتي گزاره اي كه به لحاظ منطقي با مجموعه محدود گزاره هاي مشاهدتي برابر است، قابل اثبات قطعي ـ يا به لحاظ معرفتي، معنادار ـ نخواهد بود».47

به منظور احتراز از اشكالات وارده، آ. ج. آير اثبات پذيري ضعيف48 را معيار مناسب براي تجربي بودن گزاره ها دانسته است. با توجه به اينكه اين معيار، با معيار آتي يعني تأييدپذيري، فرق جوهري ندارد، در ذيل عنوان تأييدپذيري، آن را مطرح مي كنيم.

2. تأييد پذيري49: در اين قسمت، عمدتا به نظر آير مي پردازيم. مقصود وي از اثبات پذيري ضعيف آن است كه بتوان احتمال صحت يك گزاره را به وسيله تجربه اثبات كرد. مفاد اثبات پذيري ضعيف اين است كه «براي آنكه هر گزاره (S) به لحاظ معرفتي، معنادار باشد، بايد مجموعه اي از گزاره هاي مشاهدتي پايه (O1,O2,...,O(در كار باشد، به نحوي كه (S) مستلزم (O1, O2, ..., O) باشد و (O1, O2, ..., O) باعث تأييد يا اعطاي درجه اي از احتمال به (S) شود. آير در چاپ اول كتاب خود «زبان، منطق و حقيقت (1936)» اين صورتبندي را ارائه كرد. به اعتقاد او، هر گزاره اي اثبات پذير و در نتيجه معنادار است اگر بتوان از آن يك يا چند گزاره مشاهدتي استنتاج كرد، گر چه اين استنتاج به ضميمه مقدمات اضافي مشخصي صورت گيرد، مشروط به اينكه گزاره هاي مزبور از اين مقدمات ديگر به تنهايي قابل استنتاج نباشد. بر اين اساس، گزاره هاي نظري در علوم تجربي، اثبات پذير خواهند بود».50 آير در چاپ دوم كتابش تعديلاتي در اين صورتبندي انجام داد. در عين حال نتوانست آن را از گزند اعتراضات بعدي مصون نگاه دارد.51

كارناپ و همپل نيز تلاش كرده اند تفسير مناسب و متقن تري از تأييدپذيري به دست دهند. اين دو با تأكيد بر صورتبندي زبان تجربي و تفسير فني ويژگيهاي صوري اين زبان، در پي تبيين اين امر بوده اند كه فقط گزاره هايي كه بتوان آنها را در قالب زبان تجربي بيان كرد، به لحاظ معرفتي، معنادار به حساب مي آيند. نكته شايان توجه در اين تفسير از تأييدپذيري آن است كه معناداري يك گزاره را منحصر به امكان تأييد خود آن گزاره نكرده اند، بلكه امكان حصول درجه اي از تأييد را براي خود گزاره يا نقيض آن در اين جهت، كافي دانسته اند. به هر تقدير، كار اين دو نيز با اعتراضاتي مواجه شده است، از جمله اينكه نتوانسته اند. تعريف مشخص و قابل قبولي از زبان «تجربي» ارائه دهند.52

3. ابطال پذيري53: پوپر مبتكر اين معيار تمييز مي گويد: «در نظر من، علمي بودن هر دستگاه [از گزاره ها [در گرو اثبات پذيري به تمام معناي آن نيست، بلكه منوط به اين است كه ساختمان منطقي آن چنان باشد كه رد آن به مدد آزمونهاي تجربي ميسر باشد. هر دستگاه علمي تجربي بايد در تجربه قابل ابطال باشد. (لذا گزاره «فردا در اينجا يا باران خواهد باريد يا نخواهد باريد» را تجربي نمي شماريم؛ زيرا ابطال بردار نيست، حال اينكه گزاره «فردا در اينجا باران خواهد باريد» را تجربي مي شماريم)54 «هرنظريه كه با هيچ پيشامد قابل تصور نتواند مردود شود، غير علمي است»55.

در اعتراض به جامعيت و مانعيت اين معيار، «پروفسور ويليام نيل خاطر نشان كرده است كه طبقه اي از گزاره ها وجود دارد كه براي علم كاملاً اساسي هستند و اصولاً مي توان آنها را با مشاهده «اثبات» كرد، اما نمي توان «ابطال» نمود، و اينها عبارتند از گزاره هاي وجودي نامحدود. گزاره وجودي نامحدود، گزاره اي است كه ادعاي وجود چيزي با ويژگيهاي خاص معيني را دارد، بدون اينكه آن را به ناحيه اي از فضا يا زمان محدود سازد [مانند: «شي ء قرمز وجود دارد»] و يك نكته ساده منطقي ديگر اين است كه، گر چه كشف چيزي با اين ويژگيها براي اثبات چنين گزاره اي كافي است، هيچ تعداد ناكامي از كشف چيزي با اين ويژگيها، براي ابطال آن كافي نيست [زيرا [كاملاً محتمل است كه به مكان مناسب و در زمان مناسب، نگاه نيفكنده باشيم ... به علاوه، بايد متذكر شويم كه بسياري از اظهارات پيش پا افتاده ما درباره محيطهاي خودمان ـ مانند «شش درخت سيب در باغ موجود است» يا «در اين هفته، هر روز باران باريده است» ـ قطعا ابطال پذيرند، ولي از آنجا كه براي انجام هيچ برنامه تحقيقاتي سيستماتيك مورد توجه قرار نمي گيرند، كمترين تعبير اين است كه بگوييم گزاره علمي خواندن آنها بدون شك، عجيب است. بدين ترتيب، به نظر مي رسد كه براي تعلق يك گزاره به علم به معناي متعارف و مأنوس كلمه ابطال پذير بودن آن نه ضروري و نه كافي است»56.