(اين يقين را (يقين موضوعى) مى ناميم. در برابر (يقين منطقى) كه از استدلال قياسى ناشى مى شود و (يقين ذاتى) كه يك مسأله اى شخصى است و معلوم نيست از معيارهاى درست برخوردار باشد32.)
(يقيين موضوعى از راه رويش پى درپى كه به تصديق قضيه استقرايى داده مى شود به دست مى آيد و ما نمى توانيم براى آن برهان اقامه كنيم بلكه وجود آن را به عنوان يك مصادره و اصل مسلّم فرض كرده و به تفسير آن مى پردازيم33.)
به نظر شهيد صدر برترى
اعتقادى براساس خود استقراء نمو مى كند و زياد مى شود; يعنى هر اندازه شواهد استقراء بيش تر باشد ارزش احتمال قضيه استقرايى بيش تر مى گردد. ولى برخلاف عقيده دكتر زكى در آخرين فصل كتاب (المنطق الوضعى) اين افزايش برترى بر اساس احتمالها درخور تفسير نيست و امكان ندارد ارزش احتمال قضيه استقراء را حساب احتمالها بالا برده و آن را به يقين نزديك كند مگر اين كه به همان اندازه نسبت به قانون علت و معلول در مفهوم عقلى آن برترى بدهد. پس برخلاف موضوع منطق تجربى كه عليت را در مفهوم عقلى آن مردود مى داند اين مفهوم عقلى عليت است كه از ضرورت و حتمى بودن حكايت مى كند.34
بنابراين منطق تجربى بر سر دو راهى است و بايد يكى از آن دو را برگزيند يا معنى عقلى عليت را بپذيرد يا عليت را به معنى تجربى آن و در نتيجه نتواند حتّى برترى اعتقادى حاصل از استقراء را به كرسى بنشاند يا آن را تفسير كند35.
3 . استقراء عادت ذهنى: براساس سوّمين تفسير مكتب تجربى از استقراء اين روش استدلالى هيچ ارزش موضوعى ندارد و اعتقاد ناشى از استقراء را يك عادت ذهنى مى داند. ديويد هيوم David Hume (1711 ـ 1776م) يكى از فلاسفه تجربى انگليس از پيشتازان اين نگرش است36.
هيوم محور اصلى فلسفه خود را انتقاد از عليت قرارداد. او از روان شناسى در اين رابطه بهره جست. ادراكات را به دو دسته تقسيم كرد:
بازتابها و انديشه ها
بازتابها در فلسفه هيوم ادراكاتى هستند كه از برخورد مستقيم با خارج در ذهن به وجود مى آيند و به همين دليل از قوّت و تبلور بيش ترى برخوردارند
و انديشه ها تصور مجدد بازتابها در ذهن هستند; مثلاً ديدن شير نوعى احساس است وتصور آن نوعى ادراك. كوشش ذهن صرف تغيير موادى مى شود كه بازتابها به ما عرضه مى كنند. مواد در ذهن انباشته و در هم مى شوند يا كوچك و بزرگ مى گردند. تمام اين مواد از تجربه بيرونى يا درونى به دست آمده اند.
هيوم معيار حقيقى مفاهيم و تصورات بيشترى را از بازتابهاى جهان خارج مى داند. به نظر او بازتابها وسيله ساده و اطمينان آوريند كه براساس آنها مى توان فهميد آيا يك مفهوم جنبه حقيقى دارد يا كاذب؟
ميان انديشه هايى كه از بازتابها توليد مى شوند گونه اى علاقه و رابطه وجود دارد مثل علاقه علت و معلول. ويژگى علاقه علت و معلول در اين است كه ما وقتى طرف علت را تصور كنيم انديشه طرف معلول را برمى انگيزاند. به اين ترتيب علاقه علت و معلول به تنهايى مى تواند ذهن ما را به چيزى انتقال دهد كه پيش از آن محسوس حواس ما نبوده است.
هيوم در روشن گرى علاقه علت و معلولى مى نويسد:
(معناى حقيقى علت و معلول اين نيست كه دو پديده تنها در زمان و مكان نزديك به هم باشند زيرا بسيار پيش مى آيد كه دو پديده در زمان و مكان كنار هم بايستند ولى ما علاقه علت و معلول را ميان آن دو درك نكنيم بلكه معناى علت و معلول از ضرورت و حتمى بودن علاقه ميان دو پديده حكايت مى كند و چون عقل آن را انشا نكرده است بايد ديد اين بازتاب از كجا به وجود آمده است؟)
هيوم درجست وجوى منشأ پيدايش مفهوم عليت به دنبال بازتابها مى گردد. ولى در دايره بازتابها هيچ عنصر نخستينى را نمى يابد كه با انديشه
علت و معلولى برابرى كند. آنچه ما در اين عرصه مى بينيم پى درپى بودن پديدارهاست و تكرار پديدارها به خودى خود نمى تواند منشأ توليد حتمى بودن باشد; زيرا افزايش پديدار تنها سبب افزايش بازتابها مى شود و حتمى بودن در شمار امور محسوس نيست تا در قلمرو و محدوده بازتابهاى حسّى قرار گيرد.
ذهن از همزمان بودن اتفاقى دو پديده بازتابى را درخود مى يابد كه مانند همه بازتابها زنده و نيرومند است و اين بازتاب است كه انديشه حتمى بودن پيوند علت و معلول را در ما بارور مى سازد.