وجود دارد» با معنا و «دراد دوجو عبرم هر ياد» بي معنا است.
دلمشغولي فيلسوف پيدا كردن قضاياي صادق، يعني قضاياي مطابق با واقع است. طبق اصطلاح اخير هرگز متافيزيك و الاهيات بي معنا نيست، گرچه برخي مسائل متافيزيكي ، مانند «اجتماع نقيضين وجود ندارد» يا الاهياتي مانند «خداوند ناقص نيست»، طبق اصطلاح اول بي معنا هستند، ولي بايد توجه داشت كه بي معناي مطلق نيستند.
به هر حال، مهم اين است كه اصل ويتگنشتاين كه مي گويد: «حدّ و مرزهاي زبان، حدّ و مرزهاي جهان است و بالعكس» تحليل شود. روشن است مراد او از زبان، زبانِ ما انسانها است؛ يعني ما از جهان سخن مي گوييم و تفكرات ما در مورد جهان است، اما مهم دانستن سعه وضيق دايره جهان است و همين طور مراد از زبان - كه در اينجا در واقع نماينده فكر است، چرا كه شخص گنگ هم براي خود فكري دارد و به ديگري انتقال مي دهد - زبان تصورات است يا زبان تصديقات و يا هر دو؟ هادسون(1) «جهان» را در كلام ويتگنشتاين به «جهان ما» تفسير مي كند، لذا اصل ويتگنشتاين را به اين نحو: «حد و مرزهاي زبان ما، حد و مرزهاي جهان ما است»، بازگو مي كند. مي توان اضافه جهان به ما انسانها را معقول دانست، در صورتي كه مراد از «جهان ما» جهاني باشد كه در حوزه شناخت ما قرار گيرد، زيرا از آنچه مجهول مطلق است نمي توان سخن گفت. پرواضح است كه جهان ما شامل جهاني كه در حوزه شناخت ما نيست، نمي شود. اما مراد هادسون معناي ضيقتري است. مراد او از «جهان» ما سوي اللّه است و شامل خدا نمي شود و براي همينْ اصلِ ويتگنشتاين را مبناي ردّ مابعدالطبيعه و الاهيات و اخلاق مي داند و مي گويد:
واضح است كه اين اصل با يك ركن ركين خداباوري ، يعني با اين آموزه كه خدا متعالي است، ربطي دارد و اين پرسش را پيش مي نهد: اگر، بنا به تعريف خدا در آن سوي حد و مزرهاي جهان است... آيا اصلاً مي توانيم درباره او به نحو معناداري سخن بگوييم؟.(2)
بنابراين، به عنوان يك اصل بايد بپذيريم كه مراد از «جهان»، جهاني است كه در حوزه شناخت ما قرار گيرد، اما اين برهان است كه محدوده اين جهان را مشخص مي كند. بر اين اساس بايد احتمالات مختلف را در مورد «جهان»، بررسي كنيم تا ببينيم كدام يك از آنها منطقاً قابل قبول است. قبل از بررسي احتمالات بايد گفت كه اصل ويتگنشتاين بين جهان و زبان تناظر يك به يك برقرار كرد، يعني اگر زباني هست پس جهاني هست و اگر جهاني در حوزه شناخت ما هست، زباني هم هست.
براي بررسي اصلِ ويتگنشتاين در دو محور تصورات و تصديقات بحث خواهيم كرد، گو اين كه مرز ميان تصورات و تصديقات مرز قاطعي نيست. آيا زبان ما با جهان در محور تصورات تناظر يك به يك دارد؟ به عبارت ديگر، آيا هر چه بر زبان جاري مي شود به ازاي چيزي در جهان است كه مورد شناخت واقع شده است؟ براي پاسخ به
1. همان، ص 52. 2. همان، ص 71.