اراده آزاد انسان ندارد. حالاگر خدا علم پيشين به فعل انسان دارد و در واقع، فعل انسان هم اختياري باشد، در اين صورت، علم خدا به فعل اختياري انسان تعلق گرفته است. لذا به تعبير فيلسوفان اسلامي علم خدا به فعل اختياري ، مؤكِّد اختيار آن فعل است نه اينكه آنفعل را از اختياري بودن بيرون ببرد. به بيان ديگر، فعل اختياري آن نيست كه درظرف تحقق ضروري نباشد، بلكه فعلي است كه اراده انسان به آن تعلق بگيرد و اگر خدا در T1 مي داند كه جونز با اختيار خود در زمان T2 چمنها را كوتاه مي كند، پس كوتاه كردن چمنها در T2 ضروري است، چون سلسله عللش در T2 موجود شده كه يكي از اجزاي آن اراده جونز است و در صورت ضروري بودن فعل، ترك آن ممتنع است و به هر حال، هر يك از ضرورت فعل و امتناع ترك مستند به اراده و اختيار جونز است. بنابراين، علم پيشين الهي با اختيار انسان منافات ندارد.
اعتقاد به خدا وابسته به براهين عقلي نيست، بلكه مي تواند به منزله اعتقادي پايه و يا فطري كاملاً معقول باشد. چه اين كه حتي اگر آن را اعتقادي پايه و فطري هم ندانيم و از طرف ديگر همه ادله اثبات وجود خدا را هم مخدوش بدانيم، باز هم نمي توان اعتقاد به وجود خدا را مردود شمرد، زيرا با ردّ دليل مدعا مردود نمي شود، گرچه با پذيرش دليل مدعا پذيرفته مي شود، چرا كه در صورت اول ممكن است مدعا صادق باشد، ولي هنوز بشر به استدلال آن دست نيافته باشد. بنابراين، منكران وجود خدا نمي توانند براي نفي وجود خدا تنها به ردّ ادله اثبات وجود خدا بسنده كنند، بلكه بايد براي نفي وجود او دليل اقامه كنند.
هيوم از فيلسوفاني است كه هم در ردّ ادله وجود خدا تلاش كرد و هم سعي نمود تا بر نفي وجود خدا استدلال كند. يكي از ادله او مبتني بر مسئله وجود شرّ است كه در اينجا به طرح و نقد آن مي پردازيم.
هيوم مي گويد:
آيا او [خداوند] مي خواهد از شرّ جلوگيري كند، ولي توانايي ندارد. در اين صورت، او ناتوان خواهد بود آيا او قدرت دارد، ولي نمي خواهد؟ در اين صورت، اوبدخواهاست. آيا او هم قادر است و هم مي خواهد، در اين صورت، شرّ از كجا آمدهاست؟ چرا اساساً شومبختي در جهان وجود دارد؟
مطمئناً تصادفي در كار نيست. در اين صورت، ناشي از علتي است، آيا بر خلاف قصد خداوند است؟ اما او تواناي مطلق است. هيچ چيز نمي تواند استواري اين استدلال را متزلزل سازد [استدلالي ] چنين كوتاه چنين واضح، چنين قاطع.(1)
براي بررسي استدلال هيوم ابتدا قدرت مطلقه خدا را مفروض مي گيريم. بنابراين، با هيوم موافقيم كه اگر خدا بخواهد، از شرّ جلوگيري مي كند تا شرّي نباشد. پس چون در جهان شرور(2) هست، پس خدا نمي خواهد از شرّ جلوگيري كند، ولي هيوم با قادر بودن خدا و موجود بودن شرّ دو فرض را مطرح مي كند:
1 - يا خداوند نمي خواهد از شرّ جلوگيري كند؛
2 - يا مي خواهد جلوگيري كند و در عين حال، شرّ موجود است.
هيوم از فرض اول نتيجه مي گيرد كه خدا بدخواه است؛ يعني در اين فرض نمي توان خدا را خيرخواه دانست، در حالي كه فرض اين است كه خدا خيرخواه است، پس خداوندي كه قادر برجلوگيري شرّ است، و در عين حال نمي خواهد آن را برطرف كند، بدخواه است، لذا تناقض پيش مي آيد.
اما بايد پرسيد كه اين چه نوع تناقضي است؟! پدري را در نظر آوريد كه خيرخواه فرزندش است، ولي براي بعضي از مصالح حاضر مي شود كه فرزندش طعم تلخ زندگي را بچشد، آيا مي توان گفت چون پدر نمي خواهد تلخكامي ها از فرزندش برطرف شود، پس او خيرخواه فرزندش نيست؟! بنابراين، معادلهاي كه هيوم ارائهداده مبني بر اينكه هرگاه كسي قادر بر دفع شرّ باشد، ولي آن را برطرف نكند، بدخواه است، درست نيست. بهعلاوه، اين احتمال رواست كه خداوند نخواهد
1. فلسفه دين، خدا، اختيار و شرّ، ص 40. 2. مقصود از «شرّ وجود دارد» اين نيست كه الزاماً شرّ را وجودي بدانيم، بلكه وجود داشتن شرّ با عدمي بودن آن سازگار است، زيرا وجود داشتن در اين موارد معناي عرفي دارد.