است كه لفظ جلاله چگونه بر مسماي خود وضع مي شود و امروزه كه اين لفظ را برمسمّا اطلاق مي كنيم بر چه اساسي است؟ اشكالي كه در لفظ جلاله مطرح است ازاينجا ناشي مي شود كه خداوند امر محسوسي نيست تا آن را ملاحظه كرده و لفظ را براي آن ذات مشهود و محسوس قرار داده باشند. تعقل امر غير مشهود و غير محسوس چگونه ممكن است؟ پس چگونه لفظ جلاله را بر چيزي كه تعقل نشده است قرار دادهاند، در حالي كه ميانجي گري مفهوم در هر لفظي لازم است. آيا در خصوص لفظ جلاله خصوصيتي وجود دارد كه آن را از ساير اسماي خاص ممتاز كرده باشد؟
اين مسئله در ميان منطقدانان اسلامي (1) به اين صورت مطرح شده كه اگر «الله»، عَلَم است چگونه اين لفظ بر خداوند قرار داده شده است؟ اين سؤال كه گوياي استبعاد وضع «الله» به عنوان علم بر ذات خداوند است از اين نكته در باب وضع ناشي شده كه وضع الفاظ بر معاني فرع بر تصور موضوع له است و مشكل در خصوص خداوند اين است كه تا خداوند تعقل نشود نمي توان لفظ را بر او وضع كرد، و تصور ذات خداوند براي بشر مقدور نيست، بنابراين، لفظ جلاله نمي تواند عَلَم و اسم خاص باشد.
منطق دانان در پاسخ اين اشكال گفتهاند: خداوند را مي توان به گونهاي تصور كرد كه از ماسواي خودش ممتاز شود و سپس لفظ «الله» را بر اين ذات ممتاز وضع كرد. به علاوه، لازمه استدلال فوق - بر فرض صحت - نفي امكان وضع لفظ جلاله بر خداوند نيست، بلكه عدم امكان قرار داد و وضع براي بشر است و اين دليل اخص از مدعا است، زيرا ادعا اين است كه لفظ جلاله ممكن نيست بر ذات خداوند نهاده شود و دليل آن هم اين است كه بشر قادر نيست خدا را تصور كند، ولي شايد خداوند لفظ
1. ميرزا محمد علي ، حواشي الحاشيه (الحاشيه)، ص 133