مجهولي را نمي توان با تعريف معلوم كرد، زيرا اگر A مجهول باشد بايد با دو مفهوم B و C معلوم شود و اگر B و C مجهول باشند هر كدام بايد با E و F و... معلوم شوند و هريك از E و F و... به نوبه خود محتاج به دو مفهوم ديگر هستند كه آنها را معلوم كنند. و اين سير يا به مجهولات اوليه بر مي گردد و يا ادامه مي يابد و به جايي نمي رسد؛ يعني در هر دو صورتِ دور و تسلسل، مجهول معلوم نمي شود. پس به ناچار يا بايد بپذيريم كه همه مفاهيم بديهي اند و نياز به تعريف ندارند و يا اين كه برخي نظري اند و با مفاهيم ديگر معلوم مي شوند. نهايتاً به مفاهيمي مي رسيم كه بديهي اند؛ يعني مجهولات تصوريي هستند كه يا صرفاً از راه حس ظاهري يا باطني معلوم مي شوند و يا حس ظاهري يا باطني زمينه را براي حصولِ خود به خودي آن مفاهيم فراهم مي كند. بعضي از اين مفاهيم به گونهاي هستند كه هرگز تعريفپذير نيستند. آنها مفاهيمي هستند كه دقيقاً به لحاظ مفهومي بسيطاند؛ يعني عقل نمي تواند آنها را به مفاهيمي عام و مساوي تجزيه كند. خودِ وجود از مفاهيمي است كه تعريفپذير نيست، زيرا مفهومي عامتر از مفهوم وجود نمي توان تصور كرد كه مفهوم وجود مندرج در آن باشد.
وقتي انسان نسبت به شيئي خارجي علم پيدا مي كند، آن را در ذهن به وجود و ماهيت تحليل كرده و سپس وجود را بر ماهيت حمل مي كند و مي گويد: «رنگ سبز موجود است». مفهوم سبز و مفهوم وجود يا موجود دو مفهومي هستند كه يك مصداق را نشان مي دهند. اين مصداق در واقع، مصداق وجود است كما اين كه مصداق سبز نيز هست.
مصداق وجود را اصطلاحاً وجود محمولي ، رابطي ، نفسي و وجود مستقل مي نامند. در مقابل اين اصطلاح، اصطلاح وجود رابط قرار دارد كه برقرار كننده ربط ميان موضوع و محمول در قضاياي موجبه است. آنچه در اين مباحث مورد نظر است، وجود محمولي است.
براي اين كه تمام جوانب بحث وجود محمولي روشن شود، لازم است مباحثي را به عنوان مقدمه به شرح ذيل مطرح كنيم:
بسيطترين(1) قضايا، قضاياي حمليه هستند كه از يك موضوع و يك محمول و 1. اين كه گفتيم «بسيطترين» از اين رو است كه قضاياي شرطيه نيز بسيطاند و در آنها حكم به استلزام مي شود و يك حكم بيشتر ندارد، ولي در عين حال، بعد از تحليل دستكم به دو قضيه حمليه برخورد خواهيم كرد.
نسبت بين آن دو تشكيل مي شوند. مفاد آنها «هوهويت» است؛ يعني «اين آن بودن» يا به تعبير ديگر، مفاد حمل، عينيّت و وحدت بين موضوع و محمول است؛ مثلاً وقتي مي گوييم: «حسن دانا است»، مضمون آن اين است كه بين حسن و دانايي وحدت برقرار است نه اتحاد. به عبارت ديگر، «حمل» فعاليّتي ذهني است و خصوصيت ذهن اين است كه ابتدا اشيا را تحليل مي كند و بعد از تحليل و اختلاف بين اجزاي تحليلي اتحاد بين آنها ايجاد مي كند كه ثمره اين اتحاد وحدت است؛ يعني ذهن با ساختن قضيه حمليه كه داراي موضوع، محمول و نسبت است، عمل اتّحادي انجام مي دهد، مضمون اين قضيه - كه يك فعل اتّحادي در ذهن است - وحدت است. دليل بر اين كه مفاد حمليه وحدت و هوهويت است نه اتحاد، اين است كه در حمل شي ء بر نفس، مانند «انسان انسان است» و حمل معرِّف بر معرَّف، مانند «انسان حيوان ناطق است» بين شي ء و خودش و بين معرِّف و معرَّف اثنينيّت و دوگانگي نيست تا با هم متّحد شوند، بلكه اين دوگانگي در مرحله ذهن است كه كارش همواره تحليل است. از طرف ديگر، بين اين دو نوع حمل و حملهاي ديگر از اين جهت كه حملاند هيچ تفاوتي وجود ندارد و اگر در همه حملها به همين قدر مشترك اكتفا كنيم، هيچ تناقضي رخ نمي دهد. بنابراين، وقتي كاغذ سفيدي را مشاهده مي كنيم، ذهن آن را به كاغذ و سفيدي تحليل مي كند و كاغذ را غير از سفيدي در نظر گرفته بين اين دو اتحاد برقرار مي كند تا نشان دهد آنچه در خارج تحقق دارد واحدي است كه اين