افسانهاي در داستانها سخن مي رانيم و ويژگي هاي آنها را بيان مي كنيم، در حالي كه آنها اصلاً وجود ندارند. ديگر آن كه بعضي از اموري كه مورد توجه ما قرار مي گيرند و احكام آنها را بيان مي كنيم، وجود آنها از نظر فلسفي مشكوك است، از قبيل: اعداد، قضايا، خواص ... .
به طور خلاصه، استدلال كساني كه مدعي اند هليات بسيطه موضوع - محمولي نيستند اين است كه در هر قضيه موضوع - محمولي ، ابتدا بايد موضوع موجود باشد تا محمولي بر او حمل شود. بارنز در جواب مي گويد: اين استدلال مبتني بر اصل جزمي بارمنيديز است كه داراي يكي از چهار ويژگي فوق مي باشد و حال آن كه هيچ يك از اين ويژگي ها اساساً اثبات نشده است، از اين رو، دليل شما بر موضوع - محمولي نبودن هليات بسيطه، تمام نيست.
از نظر بارنز اگر اصل جزمي پدر روحاني ثابت مي بود، ديگر چارهاي جز خارج كردن هليات بسيطه بهطور جزمي از حوزه قضاياي موضوع - محمولي نداشتيم. اصل جزمي اين است: «هر چيزي كه درباره آن بتوان سخن راند، وجود دارد». اين اصل جزمي عبارت ديگري از اين اصل فلسفي است كه مي گويد: «المعدوم المطلق لايخبر عنه»؛ يعني از معدوم مطلق نمي توان خبر داد، پس هر چه كه بتوان از آن خبر داد معدوم مطلق نيست و اگر مخبرعنه معدوم باشد، معدوم مطلق نخواهد بود، بلكه معدوم نسبي است؛ يعني در ظرفي از ظروف مثل ذهن موجود و در ظرف ديگري از ظروف مثل خارج معدوم است. بنابراين، اصل پدرروحاني عكس نقيض «المعدوم المطلق لايخبر عنه» است.
در فلسفه اسلامي مباحثي حول قضيه معدوم مطلق مطرح شده است مبني بر اين كه اين قضيه پارادوكسيكال است، زيرا خود «لايخبرعنه» خبري براي معدوم مطلق است. فيلسوفان در صدد پاسخ به اين اشكال برآمدهاند، چنان كه شيخ الرئيس ابوعلي سينا در الهيات شفا به گونهاي پاسخ داده و صدرالمتألهين به گونهاي ديگر. برخي اين دو پاسخ را واحد مي دانند و برخي ديگر تفاوتي ميان اين دو پاسخ قائلاند.
به هر حال، فيلسوفان اسلامي اين قاعده را مي پذيرند و به اشكالات پاسخ مي دهند. به نظر مي رسد پاسخ فيلسوفان قابل قبول باشد، چرا كه در پاسخ چنين گفتهاند: يا مقصود اين است كه نمي توان از معدوم مطلق خبر ايجابي داد و آنچه در اينجا، خبر واقع شده، خبري سلبي است نه ايجابي ، يا از معدوم مطلق به حمل اولي ، يعني از مفهوم آن مي توان خبر داد و آنچه در اينجا خبر واقع شده براي مفهوم معدوم مطلق است نه معدوم مطلق بالحمل الشايع.
بر اين اساس، اگر بارنز در اصل جزمي پدر روحاني مانند يك فيلسوف اسلامي فكر كند و آن را صادق و عكس نقيض قضيه را معدوم مطلق بداند - كه البته بايد بدان ملتزم بود - در اينجا مضطرب شده و خود را ملزم به قبول ادله مخالفان مي بيند و هليّات بسيطه را از جرگه موضوع - محمولي بيرون مي برد، زيرا گويا استدلال كنندگان و بارنز پذيرفتهاند كه مقصود از وجود داشتن در اصل جزمي پدر روحاني ، وجود واقعي و خارجي داشتن است، در حالي كه هيچ الزامي وجود ندارد كه اين فرض را بپذيريم، زيرا در دفع استدلال كافي است كه بگوييم: دليلي ارائه نشده كه در هليات بسيطه حتماً بايد موضوع قبل از محمول موجود باشد. به تعبير ديگر، در هليات بسيطه قاعده فرعيه جاري نيست، زيرا مفاد اين نوع قضايا ثبوت الشي ء است نه ثبوت چيزي براي چيز ديگر. بنابراين، هليات بسيطه و قضايايي كه محمول آنها موجود است، از قضاياي موضوع - محمولي است كه به توتولوژي مي انجامد، ولي مستلزم وجود موضوع قبل از وجود محمول نيست.
كواين اين نظريه را به طور صريح چنين مطرح كرده است:
گفتن اين كه چيزي وجود ندارد، يا اين كه چيزي هست كه نيست به وضوح يك تناقضگويي است؛ پس «به ازاي هر Xي ، X وجود دارد» [يعني هر چيزي وجود دارد] بايد صادق باشد»... . كواين در موضع ديگري از بساطت مسئله هستي شناختي شگفتزده مي شود: ... What is The e «چه چيزي وجود دارد» تازه به اين [سؤال] مي توان در يك كلمه چنين پاسخ گفت: Eve y Thing؛ «هر چيزي » و هر كس اين پاسخ را صادق تلقي مي كند... .
از نظريه كواين با اين فرض كه هر چيزي داراي محمولي است كه بر آن صادق است، اين نتيجه به دست مي آيد كه به ازاي هر محمول F يك چيز F است اگر و فقط اگر آن چيز هم F باشد و هم موجود. اگر «X هم F است و هم موجود» به صورت «X يك Fِ موجود است» خلاصه شود، نتيجه ممكن است بدين صورت بيان شود:
(1) به ازاي هر خاصيت F و هر شي ء FXX است اگر و فقط اگر X يك Fِ موجود باشد... من فكر مي كنم كه قضيه .(1)
جوهره ادعاي كانت را ارائه مي كند كه [مي گفت ] وجود يك محمول واقعي نيست. ادعاي كانت از هيوم سرچشمه مي گيرد همو كه روايتي قوي تر ارائه مي دهد: «مفهوم وجود... همان مفهومي است كه ما تصور مي كنيم