حمليه ساخت، حتي خود شي ء را مي توان به خودش نسبت داد، لذا قضاياي تحليلي ، مانند «انسان انسان است» يا «انسان حيوان است»، موضوع - محمولي اند، در حالي كه انسان در قضيه اول و حيوان در قضيه دوم محمول واقعي نيستند، زيرا موضوع و محمول در اين دو قضيه دو چيز نيستند تا يكي موضوع و ديگري محمول باشد، ولي از جهت منطقي مي توان اين دو قضيه را موضوع - محمولي دانست.
اما فرگه و برخي ديگر براين باورند كه هر چند هليات بسيطه از جهت ادبي ، موضوع - محمولي اند، لكن از نظر منطقي چنين نيستند. به نظر مي رسد اختلاف بين دو نظريه لفظي باشد، زيرا از نظر فرگه محمولي منطقي است كه به طور عيني چيزي را بر موضوع بيفزايد كه البته مراد كانت از محمول واقعي همين معنا است.
اين واژه مركب از «وجود» و «ضروري » است. بحث وجود را در فصل دوم به پايان برديم. در اين فصل از «ضروري » و تركيب آن با وجود بحث مي كنيم تا ببينيم كه اولاً، چه معنايي را به ذهن القا مي كند و ثانياً، مراد ما از «وجود ضروري » و يا به تعبير ديگر، «واجب الوجود» چيست و به چه معنايي به كار مي رود؟ براي روشن شدن مطلب بايد از مواد ثلاث در منطق آغاز كنيم:
جفتهاي زير را در نظر بگيريد: هشت و زوج، عسل و زرد، انسان و كوه دماوند. چه رابطهاي بين اين جفتهاي سه گانه وجود دارد؟ پاسخ اين است كه در جفتهاي اول و دوم مي توان قضاياي حمليه موجبه ساخت و گفت:
هشت زوج است.
عسل زرد است.
اما در جفت سوم نمي توان قضيه حمليه موجبه ساخت، بلكه بايد قضيه حمليه سالبهاي به صورت ذيل به دست آورد: