نقد برهان ناپذیری

عسکری سلیمانی امیری

نسخه متنی -صفحه : 219/ 96
نمايش فراداده

قرار دهد. در نتيجه، هر چند استدلال او رنگ شخصي به خود مي ‏گيرد، ولي استدلالي است معتبر و الزام آور.

از طرف ديگر، همان طور كه گفتيم اگر استدلال فوق تمام باشد، تنها اثبات مي ‏كند كساني كه خداوند را مشاهده مي ‏كنند نيازي به استدلال ندارند، نه اين كه اصل اثبات وجود خداوند براي هيچ كس و در هيچ شرايطي سودمند نباشد.

ممكن است در جواب اشكال فوق گفته شود كه اين استدلال مبتني بر اين پيش‏فرض است كه تجربه عرفاني و ديني به اندازه دريافت‏هاي حسي قابل اعتماد است، در حالي كه اين مسئله جاي تأمّل دارد و يكي از مباحث معرفت‏شناسي همين است كه آيا تجربه‏هاي ديني و عرفاني قابل اعتماد هستند يا خير؟ .(1)

اولاً، بايد در اين‏جا دو مسئله را از هم تفكيك كنيم: يكي اين كه تجارب انبيا و عرفا براي شخص آن‏ها چقدر اعتبار دارد و ديگر آن كه براي ديگران چقدر اعتبار دارد. آن‏چه در بحث ما مورد توجه است، مسئله اول است كه انبيا و عرفا به چه اندازه مي ‏توانند از دريافت‏هاي عرفاني خود استفاده كنند و آن را مقدمه برهان قرار دهند. پيامبر يا عارفي كه به يك تجربه ديني يا عرفاني مي ‏رسد شايد خيلي قوي ‏تر و شديدتر از يك دريافت حسي ، تحت تأثير آن قرار گيرد، دست كم تأثر او از تجربه ديني يا عرفاني به‏اندازه تأثرش از دريافت‏هاي حسي است. بنابر اين، تشكيك در امور وجداني كه برگرفته از علوم حضوري است، بي ‏وجه مي ‏نمايد. البته نسبت به غير انبيا و عرفا كه شهود عرفاني ندارند، استدلال از راه شهود عرفاني چندان محكم نيست، مگر آن كه آن‏ها بتوانند به دليلي محكم وجود تجربه ديني انبيا و تجربه عرفاني عرفا را اثبات كنند.

ثانياً، با اين اشكال فايده دار بودن بحث اثبات وجود خدا، حتي براي عرفا نيز تقويت مي ‏شود، زيرا اگر شهود عرفا بر ايشان قابل استناد نباشد، در اين صورت، آن‏ها بايد براي وجود خداوند دليل عقلاني جست و جو كنند.

1. همان، ص 2.