... كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوع، وَ كُلُّ قَائِمٍ فُِي سِواهُ مَعْلُولٌ، فَاعِلٌ لابِاضْطِرابِ آلَةٍ.
و همانگونه كه قبلاً نيز تذكر داديم، خداوند را با صفات سلبيه و صفات اضافيه ميتوانيم بشناسيم نه اينكه به عين ذاتش پي ببريم كه اين محال است.
پس هرچه را به كنه ذاتش پي ببريم، ماهيت پيدا ميكند و هر ماهيتي جنس و فصل دارد، پس آن شي ساخته شده و مخلوق خداوند است، وانگهي اينكه در مغز جا ميگيرد، مصنوع و ساخته مغز انسان است و مغز انسان هم ساخته و مخلوق خدا است پس هم خارج اين شيء مصنوع و ساخته خدا است و هم صورت ذهني آن ولي كنه ذات خدا ابداً قابل درك نيست.
‹‹وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِواهُ مَعْلُولٌ››.
و هر چه قائم به غير خودش، باشد معلول است.
كلمه ‹‹في›› كه گفته ميشود به معناي ظرفيت است، و ظرفيت يا از قبيل ظرفيت مكاني است براي جسم مثل اينكه بگوئيد: آب در كوزه است يعني كوزه مكان و ظرف است براي آب.
و يا از قبيل ظرفيت مادّه است براي صورت كه ميگويند: صورت حالِّ در ماده است مثلاً كرسي را كه ميسازند، آن صورت و شكل كرسي، حالِّ در ماده است يعني حالِّ در چوب است و به عبارت روشنتر، چوبها را كه مادّه است به صورت كرسي در آوردهاند.
و يا اينكه از قبيل ظرفيت معروض است براي عَرَض مثل سفيدي كه رنگ است و حالّ در جسم است كه آن جسم ـ مثلاً ـ گچ ميباشد، پس گچ جسم است و سفيدي در آن حلول دارد. اين هم يك نوع ظرفيت است. و تمام اين ظرفيتها در ذات باريتعالي وجود ندارد زيرا خداوند جسم نيست كه جا و مكان داشته باشد. و از قبيل مادّه و صورت هم نيست چون اگر ـ مانند صورت حالّ در ماده باشد، پس نيازمند به مادّه است و چيزي كه نياز دارد نميتواند كه واجبالوجود باشد. و اگر عرض هم باشد، به معروضش نياز دارد مانند سفيدي كه بايد در گچ حلول كند. پس چيزي كه قائم به غير باشد، معلول است و معلول هيچگاه نميتواند علّت موجودات باشد.
خداوندي كه علّةالعلل و علّت براي تمام موجودات است چگونه ممكن است كه ـ نعوذبالله ـ مانند جسم در مكان يا مانند صورت، حالّ در ماده يا مانند عرض، حالّ در معروض باشد.
‹‹فَاعِلٌ لابِاضْطِرابِ آلَةٍ››
خداوند فاعل است ولي بدون استفاده از آلت و ابزار.