اما مطالعهء آيات قرآن و نصوص شريفه بر حق الله بودن توحيد مساعدت دارد. خدا مى فرمايد: ((وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون))32 جن و انس را نيافريدم مگر براى آن كه مرا عبادت كنند. همان طور كه كلام مشهور على(ع) دلالت دارد كه مى گويد:
((الهى ما عبدتك حين عبدتك طمعا فى جنتك ولاخوفا من نارك وانما وجدتك اهلا للعباده فعبدتك))خدايا من آن گاه كه تو را مى پرستم پرستشم به طمع بهشت تو نيست و نه از خوف از آتشت بلكه همانا تو را سزاوار پرستش يافتم پس پرستيدم.
اين سخن دلالت دارد كه عبوديت ايفاى حق خدا بر انسان است. اما حق خدا كاملا منطبق با حق انسان است براى اين كه خدا اولى به اسناده است از خود او, و آگاه تر است به مصلحت انسان و نيازهاى او و مهربان تر است به انسان از او به خودش. در اين صورت مشروعيت جهاد شديدتر و قوىتر است, زيرا توحيد بالذات حق الله است و بالعرض حق انسان و اگر حق انسانى محض بود هرآينه انسان مى توانست آن حق را اسقاطنمايد و وجهى براى الزام به توحيد يا عقوبت بر شرك باقى نمى ماند.
شهيد مطهرى معتقد است كه آزادى يعنى ازبين بردن هرآن چه مانع فعاليت نيروى مترقى و انديشهء فعال انسان است. عبادت بت ها از اين نوع فعاليت ها نيست بلكه جمود در فكر و عواطف است. در نتيجه مبارزهء با آن مبارزه با آزادى انديشه نيست بلكه مبارزه براى رهايى و آزادسازى فكر و عقل است.33
علامه سيد محمدحسين فضل الله سخن فوق را چنين تاييد مى كند:
شرك به مثابهء عقيده تلقى نمى شود تا در محاسبهء آزادى در نظر اسلام حائز ارزشى باشد1 از اين رو پيروان آن يعنى مشركان بايد در مقابل سيطرهء دولت اسلامى به خضوع واداشته شوند و اين راه عملى سيطره بر عنصر فساد و افساد در زمين است.34 اين جواب در مورد مبارزه با شرك درست است اما در غير مورد شرك ـاز مواردى كه جهان متوجه آن است نادرست مى نمايد. دهريان (كمونيست ها) و ملحدان كه زندگى و جامعه را در پرتو ماده به ورطهء سقوط مى كشانند نيز همانند مشركان مورد هدف جهاد اسلامى هستند و مخاطب به خطابى و حكمى واحد و آن تخيير بين اعلان شهادتين يا قتل است. پس اين پاسخى است درست اما پاسخ فرعى خاصى است, و جواب اساسى عام همان است كه گذشت. از نتايج بحث در جهاد بحث در طبيعت رابطهء ميان دارالاسلام و دارالحرب است. آيا اصل در جهاد جنگ است و صلح استثنا است يا به عكس؟
عموم فقها از گذشته تا حال از اهل سنت و شيعه بر اين قول بوده اند كه اصل در رابطه ميان دارالاسلام و دارالكفر, جنگ است و صلح استثنا است. در پرتو مباحثى كه گذشت روشن مى گردد كه اين موضوع امرى طبيعى و حتمى است و هيچ فقيهى نمى تواند با آن مخالفت كند, زيرا اين موضع متفرع بر يك مقدمهء قطعى قرآنى است. مادامى كه حاكميت بر جهان فقط حق طبيعى اسلام است, از يك سو, و مادام كه مردمانى از اقرار به اين حق براى اسلام امتناع مى ورزند, از سوى ديگر, طبيعى است كه اسلام اين معاندين را وجودهاى سياسى غيرمشروع تلقى كند. پس اصل در رابطهء ميان جهان اسلام و جهان كفر جنگ است تا وقتى كه اسلام و حكومت اسلامى آخرين وجب كرهء زمين و آخرين فرد ساكن آن را دربرگيرد. اين موضع نتيجهء حتمى مقدمهء قرآنى اكيدى است كه نمايانگر حق اسلام در حاكميت بر زمين است. نصوص متعددى از سنت شريفه نيز وجوددارد كه اين موضع را تقويت مى كند و فقها در مباحث مربوط به جهاد در آثار خود آورده اند.
اخيرا شاهد تلاش هايى از سوى فقيهى سنى و فقيه ديگر شيعى بوده ايم كه در پى اثبات اين بوده اند كه اصل در رابطهء ميان جهان اسلام و جهان كفر صلح است و جنگ, حالت استثنايى است يعنى همان چيزى كه حقوق بين الملل معاصر بر آن جارى است.
اولين تلاش در اين خصوص از آن شيخ وهبه الزحيلى در كتابش به نام آثار الحرب فى الفقه الاسلامى است. و تلاش بعدى متعلق به علامه سيد محمدحسين فضل الله در كتاب (الاسلام ومنطق القوه) است.
تلاش زحيلى با اين كلام آغاز مى گردد كه جهاد نوعى است از آن چه امروزه مقتضيات دفاع تامينى ناميده مى شود و به عبارتى كوتاه وسيله اى است در دست ولى امر براى حمايت نشر دعوت اسلامى يا دفاع از مسلمانان, و فتح و غلبه, هنگامى است كه كشور و دولت مغلوب و مفتوح به اسلام تعدى كرده باشد يا براى مسلمانان ثابت شده باشد كه آن دولت براى تجاوز تدارك ديده است. پس مسئلهء حق طبيعى گسترش و حاكميت اسلام مطرح نيست كه هرگاه شرايط را مناسب احساس كند حمله كند بلكه مسئلهء دفاع تامينى است. سپس به اين نظريه مى رسد كه تقسيم جهان به دو بخش اسلام و كفر بر اساس واقع است نه شرع و از كارهاى فقهاى قرن دوم هجرى است و علتش برپايى حالت جنگ در حال حاضر است و ضرورتى ندارد كه براى هميشه استمراريابد بلكه با ازبين رفتن اسباب آن پايان مى يابد. و در النهايه نيز چنين بيان مى كند كه سخنان فقها در اين كه اصل جنگ است براى هيچ كس حجت نيست, چون دليلى از قرآن و سنت آن را يارى نمى كند بلكه تنها حكمى موقت و دوره اى است. چنان كه شافعى زمين را جهان و قلمروى واحد دانسته و تقسيم دوگانهء آن را امرى عارضى تلقى مى كند. و دكتر زحيلى از اين طرز تلقى شافعى استفاده مى كند كه اصل صلح است. و آن را با اين بيان تاكيد مى كند كه آيات قرآن دلالت قطعى دارد بر اين كه اصل صلح است تا وقتى كه تجاوزى صورت گيرد.35
سيد محمد حسين فضل الله تاكيد مى كند: اگر جهاد تنها در ظرف شروط شرعى مشروع باشد, نمى توان آن را اصل دانست تا تركش نياز به اجازه داشته باشد.
وى پس از آن كه تعدادى از آيات قرآنى را دربارهء قتال مطرح مى كند و در دلالت آن ها مناقشه مى نمايد, توضيح مى دهد كه:
احتياطهايى دربارهء انديشه اى كه عموم فقهاى مسلمان ما را به آن فرامى خوانند يعنى اصل دانستن جنگ در شريعت اسلام به نحوى كه صلح نياز به توجيه داشته باشد به نظر مى رسد. چه بسا انديشهء اصل دانستن صلح به اسلام نزديك تر است, به طورى كه جنگ موضوعى عارضى كه تنها با مجوزات و موجهاتش لازم مى شود و با زوال آن موجهات, به اصل, يعنى صلح برگشت مى شود. يا چه بسا صلح و جنگ هردو با مصلحت اسلام و مسلمانان سنجيده مى شوند يعنى هيچ كدام اصل نيست و ديگرى فرع.