ويژگى اسلام, زنده بودن و مبارزه با جمود است. مميزهء جامعهء اسلامى رشد و تعالى است. اين به آن جهت است كه جامعهء مبتنى بر محور عقيده, جامعه اى بالنده است. حال آن كه نشانهء جامعهء مبتنى بر ويژگى هاى محيط, ركود و جمود است به لحاظ كمى, چون رابطهء وطنى و ملى قابل گسترش نيست, خداوند مى فرمايد: ((هوالذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله وكفى بالله شهيدا)) ((محمد رسول الله والذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله ورضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراه ومثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطئه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار...))27 او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده تا آن را بر همهء اديان پيروزكند و كافى است كه خداوند گواه اين موضوع باشد! محمد(ص) فرستادهء خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد, و در ميان خود مهربان اند پيوسته آن ها را در حال ركوع و سجود مى بينى درحالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند نشانهء آن ها در صورتشان از اثر سجده نمايان است اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است, همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته, سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و برپاى خود ايستاده است و به قدرى رشدونمو كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد. پس جامعهء اسلامى محمد والذين معه بندگى خدا ركعا سجدا را اساس رشد نوعى و كمى قرارمى دهند ((كزرع اخرج شطئه... فاستوى على سوقه)) و اين خصيصه از عمق جامعهء اسلامى برمى خيزد. از اين رو جامعهء اسلامى نياز ندارد كه كسى گسترش آن را توجيه كند, به خلاف جامعهء ملى, چون مليت با گسترش همساز نيست و از اين جهت جاى سوال است كه مثلا چرا انگلستان تبديل به يك امپراتورى شد كه خورشيد در آن غروب نمى كرد حال آن كه خود ملتى كوچك است؟ اما حقيقت, طبعا جهانى است و توحيد, ذاتا جهانى است و چيزى كه ذاتا و طبعا چنين ويژگى را دارد سوال از مجوز انتشار و گسترش آن نمى شود. حال آن كه مليت با چنين سوءالى مواجه است, چراكه طبعا و ذاتا محلى است نه جهانى, پس انتشار و توسعه پيدا نمى كند مگر بر اساس تجاوز و تعدى بر ملت هاى ديگر. از اين جا مى يابيم كه تلاش هاى فكرى فراوان براى اثبات طبيعت دفاعى براى جهاد و دعوت اسلام تلاش هايى است كه از روح اسلام و كنه توحيد به دور است. گويا جهاد نوعى تعدى است كه نياز به مجوز داشته باشد. چگونه ممكن است مجاهدان متجاوز باشند حال آن كه آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى و همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند. نشانهء آنان در صورتشان از اثر سجود نمايان است؟ و چگونه مجاهدان اهل تعدى هستند درحالى كه خواهان جهان آخرت اند, كه خداوند آن را براى كسانى قرارداده كه در پى برترى و فساد در زمين نيستند؟28 توسعه طلبى و گسترش در نظام ملى طبعا مستلزم تعدى و تجاوز است, زيرا تنها بر پايهء تحميل فرهنگ و ارزش هاى ملتى بر ملت ديگر صورت مى گيرد. حال آن كه توسعهء اسلام حامل رحمت است, چون بر اساس گسترش حاكميت توحيد و ارزش هاى آن بر كرهء زمين قراردارد. و توحيد, فرهنگى آسمانى است و ارتباطى با سرزمين ها و ملت ها ندارد. پس تحقق آن بر زمين جز رحمت براى اهل آن نخواهدبود. تلاش هايى كه برخى براى اثبات دفاعى بودن جهاد انجام مى دهند, مستند به دقت كافى نيست. استاد سيدقطب معتقد است: كسانى كه جهاد را با حمايت از وطن توجيه مى كنند, شان دين را پايين مىآورند و آن را از موطن هم كم تر مى دانند. حال آن كه در اسلام سرزمين ارزش ذاتى ندارد و هر ارزشى هم كه داشته باشد در ديدگاه اسلام تنها به واسطهء حاكميت دين خدا و سلطنت او در آن است.29 استاد شهيد محمدباقر صدر به سوالى دربارهء تفاوت ميان فتح و گسترش اسلام با توسعه طلبى استعمار, پاسخى داده است كه خلاصهء آن چنين است: هر تمدنى به قاعده اى مستند است. تلاش تمدن ها در جهت توسعه طلبى بايد در پرتو قاعدهء فكرى كه به آن مستندند ارزيابى شود. اگر آن قاعده با توسعه طلبى هماهنگ است, اين تلاش مشروع است وگرنه نيست. تمدن اسلامى بر قاعدهء توحيد استوار است در بطن توحيد حق حاكميت و انتشار و گسترش نهفته است. از اين رو جهاد نياز به توجيه ندارد. حال آن كه تمدن غرب بر مقدس شمردن آزادى استوار است و اين قاعده طبعا هرگونه اكراه و تحميل, حتى اكراه بر خود آزادى را نهى مى كند. بنابراين غربى ها, طبق مبناى تمدنشان, حق دخالت در امور ملت هاى ديگر را ندارند ولو آن كه اين دخالت عنوان دفاع از آزادى و دموكراسى داشته باشد, چه رسد به اين كه دفاع از ديكتاتورى باشد همان گونه كه اغلا چنين است!30 حقيقت اين است كه تلاش براى توسعه و گسترش, پديده اى است كه در همهء تمدن ها وجود دارد. اين دليل بر آن است كه جهانى شدن تمايلى است كه ريشه در عمق وجود انسان دارد. اما اين تمايل اگر با عقيده اى اخلاقى توام گردد به مصلحت انسان خواهدبود و اگر انسان با هواهاى نفسانى اش رهاگردد, اين تمايل جهانى شدن تعدى و تجاوز بر انسانيت خواهدبود. استاد شهيد مرتضى مطهرى مسئله را از زاويهء حقوقى چنين مطرح مى كند كه: آيا توحيد حق شخصى است يا حق عام انسانى است, مانند حق آزادى و حمايت؟ اگر حق شخصى باشد دخالت در زندگى شخصى انسان جايزنيست ولى اگر حقى عام باشد دخالت براى حمايت از نوع بشر واجب است مانند اقدامات تامينى كه دولت در مقابل بعضى امراض جسمانى مقررمى كند. چون دولت حق خود مى داند كه افراد را ملزم به واكسينه شدن ضد وبا كند. و نهايتا به اين جا مى رسد كه توحيد از نوع دوم است.31