نفس انسان آن چيزي است كه فكر و اراده مي كند ، همين اراده اي كه ما مي شناسيم . هر كاري كه از حوزه اراده و انديشه نفس بيرون باشد از حوزه نفس بيرون است .
پس بدن براي خودش استقلالي دارد ، كما اينكه روح براي خودش استقلال دارد از بدن . رابطه شان مثل رابطه راكب و مركوب يا نا خدا و كشتي است . يك دليل متكي به براهين فلسفي است كه همان اتحاد نفس با بدن است ، كه امكان ندارد بدن از نفس استقلال داشته باشد ، در هيچ فعلي . ثانيا خود تجربيات مطلب را ثابت مي كند . چرا اشتغال نفس به يك كار مانع يك كار طبيعي مي شود ؟مثلا انسان وقتي به يك كار فكري كه يك كار ارادي است به طور دقيق و شديد بپردازد ، چرا غذا درست هضم نمي شود ؟ مي گويند : براي اينكه نفس همه توجهش به اين طرف است . خوب نفس همه توجهش به اين طرف باشد، اين چه ربطي با بدن دارد ؟ اين مثل اين است كه يك آقائي اگر مثلا سوار الاغ باشد و در يك مسئله فكري دقيق شود الاغ از راه رفتن بماند ! ؟ به الاغ مربوط نيست ، الاغ كار خودش را مستقلا انجام مي دهد ، و آن آقا هم مستقل است .
اين براي اين است كه توجه زياد به يك كار ، از توجه نفس به كار ديگر مي كاهد . بطور كلي در همه كارهاي طبيعي اين جور است كه اگر نفس از كارهاي اختياري فارغ البال تر باشد بدن كارهاي طبيعي خودش را بهتر انجام مي دهد.
اين براي اين است كه يك نيرو است ، اگر توجهش به اين طرف جلب شود ، از طرف ديگر غافل مي ماند . مرحوم آخوند ، در اينجا اگر چه تصريح نكرده است ، ولي ما بعيد نمي دانيم كه در اين جمله دومي كه مي گويد " و لها ايضا ضربان من القوي " مي خواهد در ميان همين قواي طبيعي هم نوعي تفكيك قائل بشود.
يعني قواي طبيعي كه در عضلات قرار گرفته اند كه حركات آن عضلات با اراده ظاهري انجام مي گيرد يك صورت دارد ، در اينجا خستگي ، رعشه و مانند آن تصور دارد . ولي آن قواي طبيعي كه توجه و اراده نفس به آنها احدي التعلق است ، امكان اعياء و رعشه و امثال اينها را ندارد . ما فكر مي كنيم مقصود ايشان اين باشد .
اعلم أن كل ما يتقوم ذاته ( 1 ) من عده معان ( 2 ) فله تماميه بما هو كالفصل الاخير له ( 3 ) ، فتعينه محفوظ مادام فصله الاخير متعين ، و باقي المقومات لماهيته من الاجناس و الفصول التي هي من لوازم وجوده ( 4 ) و أجزاء ماهيته غير معتبره فيه علي الخصوص ، فتبدلها لا يقدح في بقاء ذاته . فالاتصال و قبول الابعاد مثلا فصل للجسم
1 - ذات اعم از ماهيت و واقعيت است ، ظاهرا اينجا بيشتر ماهيت مورد نظر است . 2 - هر چيز كه ماهيتش از چند معني تشكيل مي شود ، و آن معاني حتما بايد به صورت اجناس و فصول باشد . پس قهرا بحث ما درباره هر مركبي نيست كه بگوئيممثل مركبات خارجي يا مركبات اعتباري . 3 - تماميتش به يك جزء است كه همان فصل اخير است . ساير اجناس و حتي ساير فصول تماميتشان به فصل قريب است . ( اين بحث را فعلا مطرح نمي كنيم كه آيا فصول ديگر بعدا تبديل به اجناس مي شوند يا نه ؟ ) يعني اگر فصل قربيش محفوظ است ماهيت آن نيز محفوظ است ولو اينكه اجناس قريبه و اجناس بعيده و بلكه فصول بعيده هم محفوظ نباشد . اگر فصل قريب محفوظ نباشد واقعيت شي ء محفوظ نيست ولو اينكه همه اجناس بعيده و قريبه و فصول بعيده محفوظ باشد . 4 - با اين كلمه " لوازم وجود " به نظريه اصالت وجود اشاره مي كندو اينكه ماهيت از لوازم وجود است و از وجود انتزاع و اعتبار مي شود .