قصاید

محمد بن محمد اوحد الدین انوری

نسخه متنی -صفحه : 463/ 133
نمايش فراداده

در مدح جلال الوزراء احمدبن مخلص

  • خيزيد كه هنگام صبوح دگر آمد نزديك خروس از پى بيدارى مستان خورشيد مى اندر افق جام نكوتر از مى حشرى به كه درآرند به مجلس آغاز نهيد از پى مى بي خبرى را بر دل نفسى انده گيتى به سر آريد بر بوك و مرگ عمر گرامى مگذاريد اى ساقى مه روى درانداز و مرا ده بر من مشكن بيش كه من توبه شكستم از دست گهر گستر دستور شهنشاه دستور جلال الوزرا كز وزرا اوست صدرى كه تر و خشك جهان فانى و باقى جز بر در او قسمت روزى نكند بخت هرگز چو فلك راه سعادت نكند گم بي نعمت او بيخ بقا خشك لب افتاد از همت او شكل جهانى بكشيدند اى شاه نشانى كه ز عدل تو جهان را عدل تو هماييست كه چون سايه بگسترد نام تو بسى تربيت نام عمر داد سرمايه ى دريا نه به بازوى دلت بود سرمايه ى دريا نه به بازوى دلت بود
  • شب رفت و ز مشرق علم صبح برآمد ديريست كه پيغام نسيم سحر آمد چون لشكر خورشيد به آفاق درآمد زانديشه چو بر خواب خمارى حشر آمد كز مادر گيتى همه كس بي خبر آمد گيريد كه گيتى همه يكسر به سر آمد خود محنت ما جمله ز بوك و مگر آمد زان مى كه رزش مادر و لهوش پسر آمد زان دست كه صد قلزم ازو يك شمر آمد دستى نه، محيطى كه نوالش گهر آمد آن شاخ كه در باغ جلالت به برآمد بر گوشه ى خوان كرمش ماحضر آمد آرى چكند چون در رزق بشر آمد آن را كه فلك سوى درش راهبر آمد با همت او شاخ سخا بارور آمد در نسبت او كل جهان مختصر آمد در وصف نيايد كه چه بختى به درآمد خاصيت خورشيد در آن بي خطر آمد زان روى كه عدل تو چو عدل عمر آمد زين روى دفينش ز كران بر حذر آمد زين روى دفينش ز كران بر حذر آمد