قصاید
محمد بن محمد اوحد الدین انوری
نسخه متنی -صفحه : 463/ 145
نمايش فراداده
در مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني
-
دى چون بشكست شهنشاه فلك نوبت بار
روى بنمود مه عيد به شكلى كه كشند
جرم او قابل و مقبولش از آن سو تاير
گاهى از دورى خورشيد همى شد فربه
بر ازو بود سبك روح دبيرى كه به كلك
سفهش غالب و چون بخت ليمان خفته
مضمر اندر سخنش هرچه قضا را مقدور
بود بر تخته ى او از همه نوعى آيات
كرده در دلو برين منطقه و هيات آسان
باز بر طارم ديگر صنمى سيم اندام
از تبسم لب شيرينش همى شد خسته
توامان با وتد و فاصله ى موسيقى
حضرتى بود بر از طارم او سخت رفيع
ملكى همچو خرد عادل و هشيار درو
گه تهى كرد همى دامن ابر از گوهر
صحن و دهليز سراپرده ى او اوج و حضيض
باد را دخل همى داد به وجهى ز دخان
باز ميدان دگر بود درو شيردلى
خنجرش گردن ارواح زند روز مصاف بي گنه بسته همى داشت يكى را در حبس
بي گنه بسته همى داشت يكى را در حبس
-
وز سراپرده ى شب گرد جهان كرد حصار
قوسى از زر طلى بر كره اى از زنگار
سير او فاعل و مفعولش از اين سو آار
گه ز نزديكى او باز همى گشت نزار
معنى اندر ورق روح همى كرد نگار
خردش كامل و چون چشم رقيبان بيدار
مدغم اندر قلمش هرچه فلك را اسرار
بود در دفتر او از همه وزنى اشعار
كرده در حوت بر آن ابجد و هوز دشوار
به كفى بربط سغدى به دگر جام عقار
وز اشارت رخ نيكوش همى گشت فكار
هم نوا با وتر و زمزمه ى موسيقار
سقف او را نه ستون بود و نه ديوار به كار
نيك مستظهر وزو يافته خاك استظهار
گاه پر كرد همى كيسه ى كان از دينار
ادهم و اشهب گرد آخر او ليل و نهار
ابر را خرج همى كرد به وجهى ز بخار
كه ازو شير فلك خيره شود در پيكار
ناوكش نامه ى آجال برد وقت شكار بي سبب خيره همى كرد يكى را بر دار
بي سبب خيره همى كرد يكى را بر دار