قصاید
محمد بن محمد اوحد الدین انوری
نسخه متنی -صفحه : 463/ 150
نمايش فراداده
در مدح اميركبير ضياء الدين مودود احمد عصمي
-
گفتا كه كلك نايب دستور شرق و غرب
مودود احمد عصمى كز مكان اوست
گفتم قصيده اى اگرت امتحان كنم
طبعت بدان قيام تواند نمود گفت
برخاستم دوات و قلم بردمش به پيش
برداشت كلك و كاغذ و فرفر فرونوشت
اى روزگار دولت تو روز روزگار
قادر به حكم بر همه كس آسمان صفت
حزم تو دام و دانه ى امروز ديده دى
افلاك را به عز و جلال تو اهتزاز
از آب تف هيبت تو بركشد دخان
تا سد حزم تو نكشيدند در وجود
عقلى گه ذكا و سحابى گه سخا
هم عقل پيش نطق تو شخصى است بي روان
در ابر اگر ز دست تو يك خاصيت نهند
تا در ضمان رزق خلايق نشد كفت
حكم تو همچو باد دهد خاك را مسير
نى چرخ را به سرعت امر تو ره نورد
از خاك زور بازوى امرت برد شكيب آنجا كه يك پياده فرو كرد عزم تو
آنجا كه يك پياده فرو كرد عزم تو
-
آن لطف گاه بر و سياست به روز بار
بنياد دين و قاعده ى دولت استوار
در مدح اين خلاصه ى مقصود روزگار
كم گوى قصه، خيز دوات و قلم بيار
آن يار ناگزير و رفيق سخن گزار
بر فور اين قصيده ى مطبوع آبدار
وى بر زمانه سايه ى تو فضل كردگار
فائض به جود بر همه خلق آفتاب وار
جود تو نقد و نسيه ى امسال داده پار
وايام را به جاه و جمال تو افتخار
وز سنگ جذب همت تو بركشد بخار
عالم نيافت عافيت عام را حصار
بحرى گه كفايت و كوهى گه وقار
هم نطق پيش كلك تو نقديست كم عيار
دست تهى برون ندمد هرگز از چنار
تركيب معده را نه به پيوست پود و تار
علم تو همچو خاك دهد باد را قرار
نه وهم را به پايه ى قدر تو رهگذار
وز آب نعل مركب عزمت كند غبار ملكى توان گرفت به نيروى يك سوار
ملكى توان گرفت به نيروى يك سوار