قصاید

محمد بن محمد اوحد الدین انوری

نسخه متنی -صفحه : 463/ 251
نمايش فراداده

در مناجات بارى تعالي

  • به دفع زهر به دانا نموده اى ترياق به باغ بلبل بر ياد تو گشاده زبان دوات در طلب آب لطف تو دلخون نه در كنام چرد بي امان تو آهو ز مار مهره تو آري، ز ابر مرواريد تو نام سيد سادات بگذرانيدى به هر پيام كه آورد كرده ام تصديق نه در پيام تو لا گفته ام به هيچ طريق نه در خلافت بوبكر دم زنم به خلاف نه در نشستن عمان چو رافضى بدگوى سر خوارج خواهم شكافته چو انار ز زخم خنجر صمصام فعل آينه گون مهيمنا چو به توحيد تو گشادم لب سواد نظم مرا گر بود ز آب گذر اگرچه عادت دق نيست انورى را ليك چو در مديح امير و وزير عمر گذشت منم سوار سخن گرچه نيستم در زين يكى جريده ى اعمال خود نكردم كشف كنون كه عذر گناهان خويشتن خواهم كنون كه عذر گناهان خويشتن خواهم
  • به نفع طبع به بيمار داده اى سرمق به شاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق قلم ز هيبت نام بزرگ تو سرشق نه در هواى پرده بي رضاى تو عقعق ز گاو عنبرسارا، ز ياسمين زنبق ز هفت كشور و هفت آسمان و هفت طبق به هرچه از تو رسيدست گفته ام صدق نه در رسالت او منكرم به هيچ نسق نه در امامت فاروق در مجال نطق نه در شجاعت حيدر چو خارجى احمق دل روافض خواهم كفيده چون جوزق ز تير ناوك زهر آب داده خسته حدق شداز هدايت فضل تو گفته ام مغلق كنند فخر رشيدى و صابر و عمعق به درگه تو كند يارب ار نشايد دق چه سود خواندن اخبار بلغه و منطق ز درگه ملكان خنگ و ابرش و ابلق هزار كس را كردم به مدح مستغرق ز ديده خون بچكد بر بدن به جاى عرق ز ديده خون بچكد بر بدن به جاى عرق