قصاید
محمد بن محمد اوحد الدین انوری
نسخه متنی -صفحه : 463/ 328
نمايش فراداده
چون صدراعظم مجدالدين ابوالحسن عمرانى از سمرقند بازآمد و سلطان تشريفش فرمود اعدا بر او افتريها كردند در دفع آن افتريها انورى اين قصيده بگفت
-
كه تا دست مرگم گريبان نگيرد
حدي نكوخواه و بدخواه گفتن
طريقى قديميست و رسمى مكد
من آن دانم و هم توانم وليكن
كه از عشق مدحت سر آن ندارم
خداوند خود خصم را نيك داند
الا تا ز نقصان كمالست برتر
ز آار اركان و تاير گردون
دو عيدست ما را ز روى دو معنى
همايون يكى هست تشريف خسرو بدان عيد بادت قضا تهنيت گو
بدان عيد بادت قضا تهنيت گو
-
من و دامن خدمت و دست پيمان
به مدح اندرون باز بردن به ديوان
همه كس بگويد چه دانا چه نادان
از آن التفاتى نكردم به ايشان
كه گويم فلانكس فلانست و بهمان
من اين مايه گفتم تو باقى همى دان
الا تا ز گردون فرودند اركان
مبادا كمال ترا بيم نقصان
كه خوشى و خوبيش را نيست پايان
مبارك دگر عيد اضحى و قربان بدين عيد بادت قدر محمدت خوان
بدين عيد بادت قدر محمدت خوان