قصاید
محمد بن محمد اوحد الدین انوری
نسخه متنی -صفحه : 463/ 73
نمايش فراداده
در مدح كمال الدين محمود خال
-
علو سده ى مدح تو آن نيست
كسى چون در سخن گنجد كه مدحش
خود ادراك تو بر خاطر حرامست
كمالت چون تن اندر نطق ندهد
ترا گردون سفال آيد ز رتبت
مرا از طبع سنگين آنچه زايد
پس آن بهتر كه خاموشى گزينم
الا تا سال و مه را در گذشتن
بداختر خصم و نيكوفال بادى
هلالى را كه بر گردون نسبت ز دوران در تزايد باد نورش
ز دوران در تزايد باد نورش
-
كه با آن فكرتى را پر و بالست
نه در اندازه ى وهم و خيالست
گرفتم شعر من سحر حلالست
چه جاى حرف و صوت و قيل و قالست
اگر چند اندر اقصاى كمالست
صداى اصطكاك آن سفالست
كه اينجا از من اين خير الخصالست
بد اختر در قياس نيك فالست
همى تاكون دور ماه و سالست
ز تو اميد صد جاه و جلالست الا تا بر فلك بدر و هلالست
الا تا بر فلك بدر و هلالست