اگر در حيز گيتى كمالست جهان محمدت محمود صدرى كمالى يافت عالم زو كه با او ز بيم بخشش متواريانند يكى در حقه ى قعر بحارست به عهد او كه داديم باد عهدش طمع كى گربه در انبان فروشد چنان رسم سال از دهر برداشت سال ار مي كند او مي كند بس نخوانم كلك او را نال از اين پس مال چرخ و خاك بارگاهش چو گردونست قدرش نه كه آنجا بحمدالله نه زان جنس است قدرش چو خورشيد است رايش نه كه او را معاذالله نه زان نوعست رايش خداوندا بگو لبيك هرچند تو آنى كز پى فرمان جزمت كرشمه ى همت تست آنكه دايم من ار گويم نا ورنه تو دانىز نيكو گفت حالش بي نياز است ز نيكو گفت حالش بي نياز است
ز آار كمال الدين خالست كه بر مسند جهانى از رجالست جز اندر بحر و كان نقصان محالست كه دايم با تو از ايشان وصالست يكى در صره ى جوف جبالست كمينه روت آمال مالست كه بخل امروز با سگ در جوالست كه پندارى زبان حرص لالست سالى كان هم از بهر سالست كه درياى نوالست آن نه نالست حدي تشنه و آب زلالست نهايات جنوبست و شمالست كه در ذاتش نهايت را مجالست خللهاى كسوفست و وبالست كه او را در ار تغيير حالست كه بر خلقان خداوندى وبالست ميان چرخ را جوزا دوالست ز گيتى التفاتش را ملالست صبا را كمترين داعى نهالستكسى را كاسمان نيكو سگالست كسى را كاسمان نيكو سگالست