در مدح ملك بدرالدين سنقر
عيد بر بدر دين مبارك باد آنكه شغل نظام عالم را وانكه قصر خراب دولت را برق تيغش چو برق روشن و تيز سنگ حلمش ببرده سنگ از خاك همتش آنچنان كه از سر عجز در شجاعت به روز حرب و مصاف پاى چون بر فلك نهاد ز قدر اى ترا رام بوده هر توسن بنده را گرنه حشمتت بودى كه گشاديش در زمانه ز بند كاندر اطراف خاوران از وى گرنه عدل تو داد او دادى چكنم از شب جهان كه جهان همتت چون گشاد دست به عدل تا بود ز اختلاف جنبش چرخ هيچ شاديت را مباد زوال
هيچ شاديت را مباد زوال
سنقر آن آفتاب دولت و داد چرخ از عدل او نهد بنياد دهر از دست او كند آباد ابر جودش چو ابر معطى و راد سير حكمش ربوده گوى از باد امر او را زمانه گردن داد آنكه شاگرد اوست هست استاد عدل او بر زمانه دست گشاد وى ترا بنده گشته هر آزاد كاندرين حاده شفيع افتاد كه رسيديش در زمين فرياد هيچ كس را همى نيايد ياد آه تا كى برستى از بيداد اين نخستين جفا نبود كه زاد قدر تو بر سپهر پاى نهاد يكى اندوهناك و ديگر شاد هيچ اندوهت از زمانه مباد
هيچ اندوهت از زمانه مباد