در مدح صاحب نظام الدين محمد
اى گرفته عالم از عدلت نظام ملك اقبال تو ملك لايزال روى تقدير از شكوهت در حجاب ملك را بي كلك تو بازار كند كشتگان خنجر قهر ترا چرخ برتابد زمام روزگار رايض اقبال تو كردست و بس لاجرم در زير ران راى تو گر ترا يزدان و سلطان بركشيد حكم يزدان از غرض خالى بود راى سلطان از غرض صافى بود روز هيجاكز خروش كوس و اسب زهرها در بر بجوشد وز نهيب نوك پيكانها چو پيكان قضا كوس همچون رعد و شمشير چو برق زرد گردد روى چرخ نيلگون در بر شير فلك شير علم معركه مجلس بود ساقى اجل هركسى نصرت همى خواهد ز چرخ رايتت بافتح چون همبر شود
رايتت بافتح چون همبر شود
اى نظام ابن النظام ابن النظام بخت بيدار تو حى لاينام تيغ مريخ از نهيبت در نيام عقل را بي راى تو انديشه خام حشر ناممكن بود روز قيام هر كجا عزم تو برتابد زمام توسن ايام را يكباره رام ابلقش اكنون همى خايد لگام از جهانى تا جهانت شد غلام تا كرا پوشد لباس احتشام تا كرا بيند سزاى احترام آب گردد مغز گردان در عظام با عرق بيرون ترابد از مسام از اجل آرند خصمان را پيام تير چون باران و گرد چون غمام سرخ گردد روى تيغ سبزفام از پى خون عدو بگشاده كام رمح ريحان خون شراب و خود جام وز تو نصرت چرخ مي خواهد به وام كس نداند اين كدامست آن كدام
كس نداند اين كدامست آن كدام