مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني
آفرين باد بر چو تو مخدوم اى بصورت فرود دور فلك دخل مدح تو از خواص و عوام خلق ناديده در جبلت تو راست استاد كار آن ديوان همتت پشت دست زدكان را گر نبودى ز عشق نقش نگينت تا قدم در وجود ننهادى اى عجب لا اله الا الله پاك برداشتى به قوت جود دست فرسود جود تو شده گير پيش دست و دلت چهل سالست تو شناسى دقيقهاى سخا بخششت گاه نيستى پيشى است اى سپهرت ز بندگان مطيع گر حسودت بسى است باكى نيست خصم را در ازاء قدرت تو ليك چونان كه دفع بوى پياز آمدم با حدي خويش و مباد به خدايى كه قايمست به ذات
به خدايى كه قايمست به ذات
اى نكوسيرت خجسته رسوم وى بمعنى وراى سير نجوم خرج جود تو بر خصوص و عموم هيچ سيرت كه آن بود مذموم كه دهند آفتاب را مرسوم زر شد از مهر خاتمت مختوم ز انگبين كى كناره كردى موم معنى مكرمت نشد مفهوم اين چه خاصيت است و اين چه قدوم از جهان رسم روزى مقسوم حشو گردون دون و عالم لوم كابر و دريا معاتب اند و ملوم ذوق داند لطيفهاى طعوم صفر پيشى دهد بلى به رقوم وى جهانت ز خادمان خدوم حمله ى باز بين و حيله ى بوم شك مكن حرفها بود موهوم در موازات قهر باد سموم كز هزارت يكى شود معلوم نه چو ما بلكه قايمى قيوم
نه چو ما بلكه قايمى قيوم