سوگندنامه اى كه انورى در نفى هجو قبة اسلام بلخ گفته و اكابر بلخ را مدح كرده
اى مسلمانان فغان از دور چرخ چنبرى كار آب نافع اندر مشرب من آتشيست آسمان در كشتى عمرم كند دايم دو كار گر بخندم وان به هر عمريست گويد زهرخند بر سر من مغفرى كردى كله وان درگذشت روزگارا چون ز عنقا مي نياموزى بات به بيوسى از جهان دانى كه چون آيد مرا از ستمهاى فلك چندانكه خواهى گنج هست گوييا تا آسمان را رسم دوران آمده است گر بگرداند به پهلو هفت كشور مر ترا بعد ما كاندر لگدكوب حمواد چند سال خير خيرم كرد صاحب تهمت اندر هجو بلخ قبه ى اسلام را هجو اى مسلمانان كه گفت آسمان ار طفل بودى بلخ كردى دايگيش افتخار خاندان مصطفى در بلخ و من مجد دين بوطالب آن عالم كه گمره شد درو آن نظام دولت و دين كانتظام عدل او آنكه نابيناى مادرزاد اگر حاضر شود در پناه سده ى جاه رعيت پرورش هم نبوت در نسب هم پادشاهى در حسب
هم نبوت در نسب هم پادشاهى در حسب
وز نفاق تير و قصد ماه و سير مشترى شغل خاك ساكن اندر سكنه ى من صرصرى وقت شادى بادبانى گاه انده لنگرى ور بگريم وان همه روزيست گويد خون گرى بگذرد بر طيلسانم نيز دور معجرى چون زغن تا چند، سالى مادگى سالى نرى همچنان كز پار گين اميد كردن كورى واقم زيرا كه با من هم بدين گنبد درى داده اندى فتنه را قطبى بلا را محورى يك دم از مهرت نگويد كز كدامين كشورى بخت شومم حنجرى كردست و دورش خنجرى تا همى گويند كافر نعمت آمد انورى حاش لله بالله ار گويد جهود خيبرى مكه داند كرد معمور جهان را مادرى كرده هم سلمانى اندر خدمتش هم بوذرى عقل كل آن كرده از بيرون عالم ازهرى در دل اغصان كند باد صبا را رهبرى در جبين عالم آرايش ببيند مهترى بر عقاب آسمان فرمان دهد كبك درى كو سليمان تا در انگشتش كند انگشترى
كو سليمان تا در انگشتش كند انگشترى