در مدح ابوالحسن مجدالدين على عمراني
اكنون كه ماه روزه به نقصان در اوفتاد هجران ماه روزه پيام وصال داد گويد به چند روز دگر طبع نفس را آن شد كه از تقرب مصحف به اختيار آن مرغ را كه بال و پر از شوق توبه بود عشق و سرور و لهو مرا در نهاد رست آن كس كه از دو كون به يكباره دل بشست فرمانده ى زمين و زمان مجد دين كه مجد آن ملجا ملوك و سلاطين كه شخص را بر وسعت ممالك جاهش گواه شد چون كين او ز مركز علوى سفر نمود در باختر سياست او چون كمان كشيد اى صاحبى كه صورت جان عدوى ملك دريا دلى و غرقه ى درياى نيستى جايى كه عرضه كرد جهان بر و داد ملك روزى كه عنف و خشم شد از ياد چرخ را مرگ از براى دادن دارو طبيب شد در موضعى كه جود تو پرواز كرد زود در درج گوشها به نظاره عقود را درياى انتقام تو آنجا كه موج زد
درياى انتقام تو آنجا كه موج زد
آه از حجاب حجره ى دل بر در اوفتاد اينك نهيب او به جهان اندر اوفتاد ديدى كه رسم توبه ز عالم بر اوفتاد از دست پايمرد طرب ساغر اوفتاد هم بال ريخت از خلل و هم پر اوفتاد سوداى جام و باده مرا در سر اوفتاد او را دو چشم بر دو رخ دلبر اوفتاد با طينت مطهر او در خور اوفتاد از كارها عبادت او خوشتر اوفتاد صيتى كه در زمانه ز خشك و تر اوفتاد از بيم لرزه بر فلك و اختر اوفتاد تيرش سپر سپر شد ودر خاور اوفتاد از قهر تو در آينه ى خنجر اوفتاد از اعتماد جود تو بر معبر اوفتاد افسار در مقابله ى افسر اوفتاد آتش ز كارزار تو در چنبر اوفتاد بيمار هيبت تو چو بر بستر اوفتاد در پيش ز ايران تو زر بر زر اوفتاد از لفظ تو نظر همه بر گوهر اوفتاد از كشتى حيات و بقا لنگر اوفتاد
از كشتى حيات و بقا لنگر اوفتاد