در مدح ابوالفتح ناصرالدين طاهر
آفرين بر حضرت دستور و بر دستور باد ملك را از رايت اقبال و راى روشنش رايت و رايش كه در نظم ممالك آيتى است من نگويم كز پى تفويض ملك روم و چين گويم از بهر نظام ملك سلطان سپهر هركه همچون دانه ى انگور با او شد دودل تيغ زنگ از آب گيرد ملك نقصان از غرور از براى پاسبان قصر او يعنى زحل مشترى را از شرف دولت سراى طالعش در كنار بارگاهش در صف حجاب بار آفتاب ار كلبه ى بدخواه او روشن كند زهره گر در مجلس بزمش نباشد بربطى گر وزير آفتاب از خدمتش گردن كشد منشى ملك فلك در هرچه منشورى نوشت در زواياى عدم گر بر خلافش وارديست هرچه در الواح گردونست از اسرار غيب آسمان از نيك و بد هر آيتى كامل كند اى به تدبير آصف ملك سليمان دوم ملك معمورست تا معمار او تدبير تست در عمارتهاى عالم كز تو خواهد شد تمام
در عمارتهاى عالم كز تو خواهد شد تمام
جاودان چشم بد از جاه و جلالش دور باد تا كه نور و سايه باشد سايه باد و نور باد تا نزول آيت نصرت بود منصور باد بر درش دايم رسول قيصر و فغفور باد در ركابش ز اختران پيوسته صد مذكور باد ريخته خونش چو خون خوشه ى انگور باد زين سپس رايش به ملك و جاه نامغرور باد در نه اقليم فلك تا روز هر شب سور باد چون كليم الله را خلوت سراى طور باد والى عقرب كمر بربسته چون زنبور باد روز دوران از كسوف كل شب ديجور باد در ميان اختران چون زاد فى الطنبور باد از جمالى كافتابش مى دهد مهجور باد كلكش اندر عهده ى توقيع آن منشور باد همچنان در طى ستر نيستى مستور باد در ورقهاى وقوفش بر ولا مسطور باد شان او بر اقتضاى راى او مقصور باد جبر امرت را چو انس و جان فلك مجبور باد تا جهان باقيست اين معمار و آن معمور باد هركجا رايت مهندس آسمان مزدور باد
هركجا رايت مهندس آسمان مزدور باد