در مدح كمال الدين ابي سعد مسعود بن احمدالمستوفي
خداى خواست كه گيرد زمانه جاه و جلال سپهر معنى مسعود كز قران سعود قضا توان و قدر قدرت و ستاره محل به جنب قدر رفيعش مدار انجم پست به نوك حامه ببندد ره قضا و قدر گر ابر خاطر او قطره بر زمين بارد چو راى روشن او باشد آفتاب سپهر هلال چرخ معاليش منخسف نشود سپر برشده را راى او به خدمت خواند ز حرص خدمت او سرنگون همى آيند ز شاخ بادرم آيد كف چنار برون ترازويى كه بدان بار بر او سنجند ز حرص آنكه ازو سائلان سال كنند ايا محامد تو نقش گشته در اوهام خطر نديد هر آنكو نديد از تو قبول تو آن كسى كه سپهرت نپروريد نظير زمانه سال و مه از خدمت تو جويد نام تو آدمى و همه دشمنان تو ابليس به دست حزم بمالى همى مخالفت را اگرنه كين تو كفرست پس چرا دارد
اگرنه كين تو كفرست پس چرا دارد
جمال داد جهان را به جود و جاه و كمال نزاد مادر گيتى چو او ستوده خصال زمانه بخشش و كان دستگاه و بحر نوال به پيش راى مصيبش زبان حجت لال به تير نكته بدوزد لب صواب و محال به جاى برگ زبان بردمد ز شاخ نهال گر آفتاب امان يابد ز كسوف و زوال از آنكه راه نباشد خسوف را به هلال كمر ببست به جوزا چو بندگان به دوال به وقت مولد از ارحام مادران اطفال گر از مهب كف او وزد نسيم شمال سپهر كفه ى او زيبد و زمين مقال همى سال بخواهد ز سائلان به سال و يا مر تو وقف گشته بر اقوال شرف نيافت هر آنكو نجست با تو وصال تو آن كسى كه خدايت نيافريد همال ستاره روز و شب از طلعت تو گيرد فال تو مهديى و همه حاسدان تو دجال زمانه نيز نبيند چو تو مخالف مال سپهر خصم ترا خون مباح و مال حلال
سپهر خصم ترا خون مباح و مال حلال