در مدح امير علاء الدين اسحاق
خاص سلطان علاء دين اله آسمانيست آفتابش راى آن بلنداخترى كه پيش درش آنكه با عزمش آسمان عاجز همتش فتنه را گشاده كمر قدرش از قدر آسمان برتر قهر او قهرمان شرع رسول باز با پاس دولتش تيهو آنكه از راى روشنش بگزارد وانكه با چتر دولتش آموخت خشم او از فلك برآرد گرد صحن درگاه دولتش را هست اى ز جمشيد برگذشته به ملك شب ادبار حاسدت را نيست سمر رسم تست در اقوال شد مطيع ترا زمانه مطيع زين سپس در حمايت عدلت دست اقبال آسمان نكشد چرخ تا در پناه دولت تست جز به درگاه عالى تو فلك
جز به درگاه عالى تو فلك
مير اسحاق صدر مجلس شاه آفتابيست آسمانش گاه خاك روبند اختران به جباه وانكه با رايش آفتاب سياه حشمتش چرخ را نهاده كلاه علمش از راز اختران آگاه پاس او پاسبان دين اله شير با طوق طاعتش روباه نور خورشيد وام سايه ى چاه ژس مهتاب شكل خرمن ماه حكم او بر قضا ببندد راه گنبد چرخ كمترين درگاه وى ز خورشيد برگذشته به جاه در ازل هيچ بامداد پگاه شكر شكر تست در افواه شد سپاه ترا ستاره سپاه طاعت كهربا ندارد كاه برتر از درگه تو يك درگاه عالمى را شدست پشت و پناه ننبشتست عبده و فداه
ننبشتست عبده و فداه