در مدح امير علاء الدين محمد
هركرا در دور گردون ذكر مقصد مي رود يا حدي آن بهشتى چهره كز بدو وجود يا در آن حورا نسب كودك شروعى مي كند يا همى گويد چرا در كل انسان بر دوام بر زبان دور گردون در جواب هركه هست آنكه پيش سايه ى او سايه ى خورشيد را وانكه جز در موكب رايش نراند آفتاب گرچه از تاير نه گردون به دست روزگار هرچه رفتست از عطيتهاى ايشان تاكنون عقل كل كو تا ببيند نفس خاكى گوهرى طبعش استقبال حاجتها بدان سرعت كند دست اورا در سخا تشبيه مي كردم به ابر پيش دست او هنوز اندر دبيرستان جود خاك پايش را ز غيرت آسمان بر سنگ زد گفت صراف قضا اى شيخ اگر ناقد منم وصف مي كردم سمندش را شبى با آسمان گفت دى بر تيغ كوهى بود پويان گفتيى ماه بشنيد اين سخن آسيب زد با منطقه اى جوان دولت خداوندى كه سوى خدمتت جانم از يك ماهه پيوند تو عيشى يافتست
جانم از يك ماهه پيوند تو عيشى يافتست
يا سخن در سر اين صرح ممرد مي رود همچو خاتونان درين فيروزه مرقد مي رود كز تصنع گه مخطط گاه امرد مي رود از تحرك ميل و تحريك مجدد مي رود ذكر دوران علاء الدين محمد مي رود در نشستن گفت وگوى صدر و مسند مي رود رايتش بر چرخ منصور و ميد مي رود ساكنان خاك را انعام بي حد مي رود حاطه الله زو به يك احسان مفرد مي رود كز دو عالم گوهرافشانان مجرد مي رود كاندر آن نسبت زمان گويى مقيد مي رود عقل گفت اين اصل بارى ناممهد مي رود بر زبان رعد او تكرار ابجد مي رود تا به گاه چرخ موزون نامعدد مي رود در ديار ما تصرف فرق فرقد مي رود گفتم اين رفتار بين كان آسمان قد مي رود آفتابستى كه سوى بعد ابعد مي رود گفت آيا تا حدي نعل و مقود مي رود دولت من سروقد ياسمين خد مي رود كز كمالش طعنه در عيش مخلد مي رود
كز كمالش طعنه در عيش مخلد مي رود