در مدح سيدالسادات جعفر علوي
اى به درگاه تو بر قصه رسان صاحب رى اختران در هوس پايه ى اعلاى سپهر و آسمان در طلب واسطه ى عقد نجوم فلك جاه ترا خارج عالم داخل جاه تست اى ز جهان بيش جهانى كه درو چه نبى چون تو كنى ياد پيمبر چه ابى صاحب و صدر جهانى و جهان زنده به تست ملك را راى تو معمور چنان مي دارد صبح را راى تو گر پرده ى كتمان بدرد نيل خواهد رخ خورشيد مگر وقت زوال اندر آن معركه گر حمله ى شبگير قضا چرخ مي گفت كه بركيست تلافى وجود خويشتن بر نظرت جلوه همى كرد جهان التفات تو عنان چست از آن كرد كه بود به خلافت پدرت سر چو نياورد فرود وحدت نوع تو بر شخص تو مقصور كند بر حواشى كمالات تو آيد پيدا بر نكوخواه تو مشكل نشود وحى از خواب قطره در چشم حسودت نشگفت ار بفسرد دشمنت كرمك پيله است كه بر خود همه سال
دشمنت كرمك پيله است كه بر خود همه سال
ره نشين سر كوى كرمت حاتم طى سوى ايوان تو آورده به عليين پى روى در راى تو آورده كه وى شاهد وى قطب تدبير تو را عروه ى تقدير جدى وهم را پر ببرد حيرت و فكرت را پى باز اگر او كند اين لطف چه جعفر چه نبى عقل داند كه به جان زنده بود قالب حى كه به تدبير برون برد خرابى از مى نيز كس چهره ى خورشيد نبيند بى خوى قصر ميمون ترا ناقص از آن گردد فى عالم عافيت از دست حواد شد طى همتت دست ببر بر زد و گفتا كه على آسمان گفت كه خود را چكنى رسواهى در ازاى نظرت نسيه و نقدش لاشى به وزارت كه كند راى ترا قانع كى عقل صرفى كه نظيرت ندهد مطلب اى گرچه در اصل كشيدند طراز بيدى بر بدانديش تو ظاهر نشود رشد از غى زانكه غم در نفسش تعبيه دارد مه دى كفن خود تند اين را به دهان آن از قى
كفن خود تند اين را به دهان آن از قى