در مدح امير ضياء الدين مودود احمد عصمى و تهنيت او به تشريف سلطان
مبارك باد و ميمون باد و خرم بلى خود خلعت سلطان بهرحال ترا بيرون ز تشريف شهنشاه نيارد داد گردون هيچ دولت ايا در امر تو تعجيل مضمر مقدم عهد و در دولت مخر فلك را قدر تو والا ذعالى كند امن تو آب فتنه تيره زمين تاب عنان تو ندارد ستم تا پاى عدلت در ميان بست كفت را خواستم گفتن زهى ابر قضا گفتا معاذالله مگو اين دلش را گفته ام عقل مجرد به قدرت آسمانى زان زمين شد ز كلك بي قرار تست گويى نباشد منتظم بي كلك تو ملك به كلك و راى در ملك آن كنى تو به اعجاز عصا موسى عمران چه اندر صدر تو ديوان طغرى تويى كز فتح باب دست تو هست
تويى كز فتح باب دست تو هست
همايون خلعت سلطان عالم مبارك باشد و ميمون و خرم كه حد و قدر آن كاريست معظم كه نه قدرش بود از قدر تو كم و يا در نهى تو تاخير مدغم مخر عهد و در فرمان مقدم جهان را حزم تو بنياد محكم كند سهم تو سور زهره ماتم چه جاى اين حديست آسمان هم نهادست از تحير دست بر هم دلت را خواستم گفتن زهى يم كه ما را اندرين حكميست ملزم كفش را گفته ام جود مجسم تصرفهاى كلكت را مسلم قرار ملك سطان معظم حدي رستمست و رخش رستم كه در عمر آن نكردست از كف و دم به ايجاب دعا عيسى مريم چه اندر دست ديوان خاتم جم هميشه خشكسال آز را نم
هميشه خشكسال آز را نم