در مدح امير نصيرالدين تاج الملوك ابوالفوارس
ملك هم بر ملك قرار گرفت بيخ اقبال باز نشو نمود مدتى ملك در تزلزل بود ملك تاج بخش و تاج ملوك آنچه ملكى به يك سوال بداد صبع تيغيش چو از نيام بتافت ژس بزمش چو بر سپهر افتاد رزم او را فلك تصور كرد بزم او را زمانه ياد آورد سايه ى حلم بر زمين افكند شعله ى باس بر اير كشيد ملكا، خسروا، خداوندا نه به انگشت عد و حصر قضا نه به معيار جزو و كل قدر همه عالم شعار عدل تو داشت پاى ملك استوار اكنون گشت روز چند از سر خطا بينى سايه بر كار خصم نفكندى خجل اينك به عذر باز آمد همتت بي ضرورتى دو سه روز
همتت بي ضرورتى دو سه روز
روزگار آخر اعتبارگرفت شاخ انصاف باز بار گرفت عاقبت بر ملك قرار گرفت كز يمين ملك در يسار گرفت وانكه ملكى به يك سوار گرفت آفتاب آسمان حصار گرفت خانه ى زهره زو نگار گرفت ساحتش تيغ آبدار گرفت فكرتش نقش نوبهار گرفت گوهر خاك ازو وقار گرفت گنبد چرخ ازو شرار گرفت اين سه نام از تو افتخار گرفت چرخ جود ترا شمار گرفت بار حلم ترا عيار گرفت ملك عالم همان شعار گرفت كه ركاب تو استوار گرفت ملك ازين خطه گر كنار گرفت گرچه زاندازه بيش كار گرفت سر بخت تو در كنار گرفت انفرادى به اختيار گرفت
انفرادى به اختيار گرفت