در مدح ملك معظم پيروزشاه
اى به شاهى ز همه شاهان فرد آسمان مل تو ناديده به خواب بر جهان اى ز جهان جاه تو بيش كه در آن سايه كنون مادر شاخ با رهت كان نه به اندازه ى ماست بر توان آمدن از دريا خشك باست ار سوى معادن نگرد مسرع حكم تو صد بار فزون گرنه از عشق نگينت بودى اى به جايى كه كشد خاك درت مدتى بود كه مي كرد خراب من محنت زده در ششدر عجز تا يكى روز كه در بردن جان وارد حضرت عالى برسيد ناسگاليده از آن سان بگريخت بنده را پرسش جان پرور تو جان نو داد تنش را حالى پس از اين در كنف خدمت تو تا كه بر گرد زمين مي گردد در جهان دارى و ملكت بخشى
در جهان دارى و ملكت بخشى
مشترى طلعت و مريخ نبرد مجلس و معركه را مردم و مرد همتت سايه از آن سان گسترد همه بي خار همى زايد ورد با هواى تو كز او نيست گزرد بر توان خاستن از دوزخ سرد لعل را روى چو زر گردد زرد چرخ را گفته بود كز ره برد زانگبين موم كجا گشتى فرد دامن اندر فلك باد نورد كشور شخص مرا والى درد بي برون شو شده چون مهره ى نرد تن بي زور مرا مي آزرد چون درآمد ز درم بردابرد كه تو هم نرسيديش به گرد شربتى داد كه چون بنده بخورد وان به غارت شده را باز آورد زندگانى بدو جان خواهد كرد كره ى گنبد دولابى گرد چو سكندر همه آفاق بگرد
چو سكندر همه آفاق بگرد