قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

محمد بن محمد اوحد الدین انوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح سيداجل عمادالدين ابوالفضل طوراني





  • چو شاه زنگ برآورد لشكر از ممكن
    چو بركشيد شفق دامن از بسيط هوا
    هلال عيد پديد آمد از كنار فلك
    نهان و پدا گفتى كه معني ايست دقيق
    خيال انجم گردون همى به حسن و جمال
    يكى چو فندق سيم و يكى چو مهره ى زر
    به چرخ بر به تعجب همى سفر كردم
    به هيچ منزل و مقصد نيامدم كه درو
    مقيم منزل هفتم مهندسى ديدم
    به پيش خويش بارى حساب كون و فساد
    وزو فرود يكى خواجه ى ممكن بود
    خصال خويش چون روى دلبران نيكو
    به پنجم اندر زايشان زمام كش تركى
    به گرز آهن ساى و به نيزه صخره گذار
    فرود ازو بدو منزل كنيزكى ديدم
    رخش زمى شده چون لعل و بربطى به كنار
    وزان سپس به جوانى دگر گذر كردم
    صحيفه نقش همى كرد بي دوات و قلم
    خدنگهاى شهاب اندر آن شب شبه گون نجوم كركس واقع بجدى درگفتى
    نجوم كركس واقع بجدى درگفتى



  • فرو گشاد سراپرده پادشاه ختن
    شب سياه فرو هشت خيمه را دامن
    منير چون رخ يار و به خم چو قامت من
    وراى قوت ادراك در لباس سخن
    چنان نمود كه از كشت زار برگ سمن
    يكى چو لعل بدخشان يكى چو در عدن
    به كام فكرت و انديشه از وطن به وطن
    مجاورى نبد از اهل آن ديار و دمن
    دراز عمر و قوى هيكل و بديع بدن
    نهاده تخته ى مينا و خامه ى آهن
    به روى و راى منير و به خلق و خلق حسن
    ضمير پاكش چون راى زيركان روشن
    كه گاه كينه ببندد زمانه را گردن
    به تير موى شكاف و به تيغ شير اوژن
    بنفشه زلف و سمن عارضين و سيم ذقن
    كه با نواى حزينش همى نماند حزن
    كه بود در همه فن همچو مردم يك فن
    بديهه شعر همى گفت بي زبان و دهن
    روان چو نور خرد در روان اهريمن كه پيش يك صنمستى به سجده در دو شمن
    كه پيش يك صنمستى به سجده در دو شمن


/ 463