در مدح صدر كمال الدين محمد
جلال صدر وزارت جمال حضرت شاه سزاى حمد محمد كه از محامد او نظام و رونق و ترتيب داد كار مرا قضا توان و قدر قدرت و ستاره يسار مال رفعت گردون به جنب رفعت او كلاه دارى قدرش به غايتى برسيد ز فوق قدرش گردون نمايد اندر تحت به وهم از دل كتم عدم برآرد راز چو حل و عقد قلمش آسمان بديد چه گفت قضا به قوت باران فتح باب كفش به يك سموم عتابش چو كاه گردد كوه ضمير فكرتش از سر اختران منهى اگر به رحم كند سوى شور فتنه نظر دهد عنايت او شور فتنه را آرام ايا موافق حكم ترا زمانه مطيع بجز تفكر مدح تو نيست در اوهام از آسمانه ى ايوان كسرى اندر ملك زمان نيابد جز در عدم ترا بدگوى امان دهد همه كس را ز خصم او چو حرم تويى كه دست حمايت اگر دراز كنى
تويى كه دست حمايت اگر دراز كنى
اجل مفضل كامل كمال دين اله پياده بودم فرزين شدم چه فرزين شاه كه بي عنايت او بي نظام بود و تباه فلك عنايت و خورشيد راى و كيوان جاه حدي پستى ماهيست پيش پايه ى ماه كه آسمانش سريرست و آفتاب كلاه ز اوج جاهش گيتى نمايد اندر چاه به كلك بر بد و نيك فلك ببندد راه زهى قضا و قدر لا اله الا الله به خاصيت بدماند ز شوره مهر گياه به يك نسيم نوازش چو كوه گردد كاه صفاى خاطرش از راز روزگار آگاه وگر به خشم كند سوى شير شرزه كند سياست او شير شرزه را روباه و يا متابع امر ترا ستاره سپاه بجز حكايت شكر تو نيست در افواه ترا رفيع ترست آستانه ى درگاه زمين نيابد جز در شكم ترا بدخواه حريم حرمت تو چون بدو كنند پناه شود ز دامن كه دست كهربا كوتاه
شود ز دامن كه دست كهربا كوتاه