در مدح ابوالمظفر ناصرالدين طاهربن مظفر
شرف گوهر اولاد نظام صاحب مملكت و خواجه ى عصر بوالمظفر كه به عون ظفرش آن پس از مبدع و پيش از ابداع سير امرش ببرد كوى صبا نهد ار قصد كند همت او عدلش ار چيره شود بر عالم امنش ار خيمه زند بر صحرا اى قضا داده به حكم تو رضا كند ار جهد كند دولت او از پى كرت خدام تو شد اى ترا گردش افلاك مطيع بنده را بنده خداوندانند به قبولى كه ز اقبال تو ديد تا قيامت شرفى يافت ز تو گرچه از خدمت ديرينه ى او گر به درگاه تو آبى بودش علم شعر زند بر شعرى چون رياضت ز تو يابد نشگفت هم در ايام تو جايى برسد
هم در ايام تو جايى برسد
ملك را باز شرف داد و نظام نصار دين و نصير اسلام عدل شد ظلم و ضيا گشت ظلام آن به از جنبش و پيش از آرام ابر جودش ببرد آب غمام بر محيط فلك اعظم گام ديده ى باشه شود جاى حمام گرگ را صلح دهد با اغنام وى قدر داده به دست تو زمام بر سر توسن افلاك لگام حامل نطفه طباع ارحام وى ترا خواجه ى اجرام غلام تا كه در حضرت تست از خدام مقصد خاص شد و قبله ى عام كه به جايش نتوان كرد قيام حاصلى نيست ترا جز ابرام نام او پخته شود حكمت خام در مديح تو زند نظم نظام توسن طبعش اگر گردد رام اگر انصاف بيابد ز ايام
اگر انصاف بيابد ز ايام