در مدح صدر كمال الدين عارض
اى عاقله ى چرخ به نام تو مباهى اى چهره ى ملك از قلم كاه ربايت تا جاه عريض تو بود عارض اين ملك مسعودى و در دادن اقطاع سعادت گر عرصه ى شطرنج به عرض تو درآيد ور نام جنينى ملا در قلم آرى در عرض جهان دور نباشد كه ز مادر راى تو كه از ملك شب فتنه برون برد جاه تو كه در دائره ى دور نگنجد با كلك تو منشى فلك را سخنى رفت آن كاه ربائيست كه خاصيت جذبش يك عزم تو از عهده ى تاييد برون نيست هر پيك تمنا كه روان شد ز در آز قدر تو به اندازه ى بينايى من نيست اين دانم اگر صورت جسميش دهندى اى پشت جهانى قوى از قوت جاهت من بنده در اين خدمت ميمون كه به عونش دارم همه انواع بزرگى و فراغت آن چيست ز انعام كه در حق منت نيست با كار من آن كرد قبول تو كزين پيش
با كار من آن كرد قبول تو كزين پيش
نام تو بهين وصف سپيدى و سياهى لعلى كه چو ياقوت نترسد ز تباهى گردون بودش عرصه و سياره سپاهى چون طالع مسعود تويى آمر و ناهى دانى كه پياده چكند دعوى شاهى اى لوح و قلم هر دو به نام تو مباهى با خود خروس آيد و با جوشن ماهى با صبح قدر خاسته از روى پگاهى ايمن شده از طعنه ى آسيب تباهى كلك تو مصيب آمد و او مخطى و ساهى بر چرخ دهد سبنله را صورت كاهى تاييد كند هرچه كند فضل الهى ره سوى تو داند چكند مقصد راهى خود ديدن اشيا كه توانست كماهى گردونش قبايى كندى مهر كلاهى يارب كه جهان را چه قوى پشت و پناهى خضراى دمن كسب كند مهرگياهى خود مي دهد اين شعر بدين شكر گواهى هر ساعت و هر لحظه چه مالى و چه جاهى با چشم پدر پيرهن يوسف چاهى
با چشم پدر پيرهن يوسف چاهى