در مدح امير اسفهسالار نصرةالدين تاج الملوك ابوالفوارس
اى در نبرد حيدر كرار روزگار معمور كرده از پى امن جهانيان در دهر جز خرابى مستى نيافتند واضح به پيش راى تو اشكال حادات راى تو از وراى ورقهاى آسمان زان سوى آسمان به تصرف برون شدى قدرت برون بماند چون بناى كن فكان ور در درون دائره ماندى ز رفعتش بعد از قباى قدر تو تركيب كرده اند جزوى ز ملك جاه تو اقطاع اختران با خرج جود تو نه همانا وفا كند پيش تو بر سبيل خراج آورد قضا زانها نه اى كه همت تو چون دگر ملوك اى وقف كرده دولت مورو و مكتسب تزوير اين و آن نه همانا به دل كند زيرا كه روزگار ترا نيك بنده ايست تا بندگيت عام شد آزاد كس نماند جودت چو در ضمان بهاى وجود شد طبعت به چارسوى عناصر چو برگذشت اى در جوال عشوه علي وار ناشده
اى در جوال عشوه علي وار ناشده
وى راست كرده خنجر تو كار روزگار معمار حزم تو در و ديوار روزگار زان دم كه هست حزم تو معمار روزگار واسان به نزد عزم تو دشوار روزگار تكرار كرده دفتر اسرار روزگار گر قدر و قدرت تو شدى يار روزگار بنهاد اساس دايره كردار روزگار درهم نيامدى خط پرگار روزگار اين هفت و هشت پاره كله وار روزگار نوعى ز رسم جود تو آار روزگار اين مختصر خزانه و انبار روزگار هرچ آورد ز اندك و بسيار روزگار تن دردهد به بخشش و ادرار روزگار بر تو قضا و بستده اقرار روزگار اقرار روزگار به انكار روزگار احسنت اى خداى نگهدار روزگار الا كه سرو و سوسن از احرار روزگار بگشاد كاروان قدر بار روزگار آويخت بخل را عدم از دار روزگار از حرص دانگانه به گفتار روزگار
از حرص دانگانه به گفتار روزگار