در مدح صدرالزمان علاء الدين محمود خراساني
باد شبگيرى نسيم آورد باز از جويبار اين چو پيكان بشارت بر، شتابان در هوا گه معطر خاك دشت از باد كافورى نسيم بوى خاك از نرگس و سوسن چو مشك تبتى مرحبا بويى كه عطارش نباشد در ميان ابر اگر عاشق نشد چون من چرا گريد همى مست اگر بلبل شدست از خوردن مل پس چراست رونق بازار بت رويان بشد زيرا كه بود باده خور چون لاله و گل زانكه اندر كوه و دشت باده خوردن خوش بود بر گل به هنگام صبوح بر گل سورى مى صافى حلالست و مباح مجلس عالى علاء الدين كه از دست سخاش عالم علم و سپهر جود محمود آنكه هست دست جود آسمان از دست جودش مايه خواه عقل پروردست گويى روح او را در ازل راست كارى پيشه كردست از براى آنكه نيست كى شود عالم از او خالى كه از بهر بقاش زاب و آتش برد روح و راى او پاكى و نور خواستند از حلم و راى او زمين و آسمان خود او چون زان سال آگه شد اندر حال داد
خود او چون زان سال آگه شد اندر حال داد
ابر آذارى علم افراشت باز از كوهسار وان چو پيلان جواهركش خرامان در قطار گه مرصع سنگ كوه از ابر مرواريدبار روى باغ از لاله و نسرين چو نقش قندهار حبذا نقشى كه نقاشش نباشد آشكار باد اگر شيدا نشد چون من چرا شد بي قرار چهره ى گل با فروغ و چشم نرگس پر خمار بوى خطشان گلستان و رنگ رخشان لاله زار لاله مي رويد ز خارا گل همى رويد ز خار توبه كردن بد بود خاصه در ايام بهار خاصه اندر مجلس صدر جهان فخر كبار زر ز كان خواهد امان و در ز دريا زينهار افتخار روزگار و اختيار شهريار نقد جاه اختران بر سنگ قدرش كم عيار روح پروردست گويى شخص او را بركنار در قيامت هيچكس جز راستكاران رستگار كرد ايزد روز مولودش فنا را سنگسار چون ز باد و خاك طبع و حلم او لطف و وقار هريكى در خورد خود چيزى ز روى افتخار كوه اين را خلعت و خورشيد آنرا يادگار
كوه اين را خلعت و خورشيد آنرا يادگار