در مدح ضياء الدين مودود احمد عصمى بعد از حبس
سپاس ايزد كاندر ضمان دولت و جاه چه داند آنكه نديدست كاندرين مدت ز فرقت تو دلى بود و صدهزاران درد در انتظار تو چشم عوام گشته سپيد چو صد هزار خلايق ز بهر آمدنت ز شوق خدمت تو بر زبان خرد و بزرگ ز بهر آنكه ز تقدير آگهى يابند زمانه همچو تويى را به دست بد افكند بزرگوارا يارى خداى داد ترا چو كارهاى تو دايم خداى ساز بود به اضطرار درين ورطه اوفتاد و برست به علم تست كه چندين هزار نفس نفيس ز خون كشته چنانست رود مرو هنوز به دشتهاش ز بس كشته بعد چندين سال ترا كه دل به قضاى خداى داد رضا بلى بسوزد چشم قضا ز روى رضا تويى كه پشت و پناهى به خلق خلقى را خلاص داد سپهرت گرت سپاه نبود ايا ببسته جهان پيش خدمت تو كمر كجا كه نى سمر رسم تست در اقوال
كجا كه نى سمر رسم تست در اقوال
به كام باز رسيدى به صدر مسند و گاه چه نالهاى حزين بود و حالهاى تباه ز غيبت تو دمى بود و صدهزاران آه وز افتراق تو روى خواص گشته سياه همه دو گوش به در بر، همه دو چشم به راه سخن همين دو كه واحسرتاه و واشوقاه ز هر دلى به فلك بر هزار كار آگاه زهى زمانه ى دون لا اله الا الله نه زيد داد و نه عمرو و نه مال داد و نه جاه ز زيد هيچ مساز وز عمرو هيچ مخواه يكى اگرچه يكى را نبود هيچ گناه چه زن چه مرد چه پير و جوان چه شاه و چه داه كه در گذار بمانند ماهيان ز شناه عجب مدار كه از خون بود نماى گياه خداى عز و جل داشت زان قضات نگاه از آن به عين رضا مي كند سوى تو نگاه خداى لاجرمت يار بود و پشت و پناه به هر طريق كه باشد سپهر به كه سپاه و يا نهاده فلك پيش خدمت تو كلاه كجا كه نى شكر شكر تست در افواه
كجا كه نى شكر شكر تست در افواه