در مدح جلال الدين احمد
اى ترك مى بيار كه عيدست و بهمنست ايام خز و خرگه گرمست و زين سبب خالى مدار خرمن آتش ز دود عود آن عهد نيست آنكه ز الوان گل چمن سلطان دى به لشكر صرصر جهان بكند در خفيه گرنه عزم خروجست باغ را نفس نباتى ار به عزب خانه باز شد باد صبا كه فحل بنات نبات بود از جوش نشو ديگ نما تا فرو نشست در باغ بركه رقص تموج نمي كند كز دست دى چو دشمن دستور مدتيست صدرى كه دايم از پى تفويض كسب ملك آن پادشا نشان كه ز تمكين كلك اوست آن كز نهيب تف سموم سياستش هر آيتى كه آمده در شان كبرياست آن قبه قدر اوست كه بر اوج سقف او وان قلعه جاه اوست كه گويى سپهر و مهر جبر ركاب امر و عنان نفاذ او خورشيد سرفكنده و مه خويشتن شناس آنجا كه كر و فر شبيخون قهر اوست
آنجا كه كر و فر شبيخون قهر اوست
غايب مشو نه نوبت بازى و برزنست خرگاه آسمان همه در خز ادكنست تا در چمن ز بيضه ى كافور خرمنست گفتى كه كارگاه حرير ملونست بينى كه جور لشكر دى چون جهان كنست چون آبگيرها همه پر تيغ و جوشنست عيبش مكن كه مادر بستان سترونست مردم گياه شد كه نه مردست و نه زنست از دود تيره بر سر گيتى نهنبنست بيچاره بركه را چه دل رقص كردنست كز پاى تا به سر همه دربند آهنست خاك درش ملوك جهان را نشيمنست هر پادشا كه بر سر ملكى ممكنست خون در عروق فتنه ز خشكى چوروينست اندر ميان ناصيه ى او مبينست خورشيد عنكبوت زواياء روزنست در منجنيق برجش سنگ فلاخنست زان دام كه در رياضت گردون توسنست مريخ نرم گردن و كيوان فروتنست نصرت سلاح دار و نگهبان مكمنست
نصرت سلاح دار و نگهبان مكمنست