فخرالدين خالد قطعه اى به مطلع زير به انورى نوشته و او را مدح گفته انورى در جواب فخرالدين قصيده ى ذيل را گفته و پسر او را كه طفل بوده ستوده
و عليك السلام فخر الدين اى نهفته مخدرات سخنت اى تلف كرده منفقان سخات سخره ى داغ و طوق عرق شماست سخنت رفت يا تو خود بردى بارى از گفته ى تو بايد گفت ناپذيرفته رتبتش هرگز غور ناكرده اندرو منحول شربهاييست نطق و لفظ تو عذب پيش خطت كه جان بخندد ازو خواستم گفت در سخن من و تو بانگ برزد مرا خرد كه خموش شايد ار در مقاومت نكند دست از كار او برون كن هان آسمان گر به رنگ فيروزه ست اى به نسبت جهانيان با تو تا نباشد مجال هيچ محال آتش خاطرت نموده قيام كرده ترجيح حشو اشعارت كفو كو تا بنات طبع ترا
كفو كو تا بنات طبع ترا
افتخار زمان و فخر زمين چهره از ناقد گمان و يقين در هم آورده ى شهور و سنين سخن از گردن و سخا ز سرين به طفيل خودش به عليين كه ز تزوير نيستش تزيين ننگ احسان و جلوه ى تحسين گنج ناديده اندرو تضمين وز معانيش چاشنى متين نه جهان خودش بود نه جان شيرين از مكانت نيافتم تمكين تو كه اى بارى اين چنين و چنين شير بالش حدي شير عرين از پى كار خويشتن شو هين تن در انگشترى دهد چو نگين حيله ى كبك و حمله ى شاهين كرد با دامنت هميشه به كين به جواب خلقته من طين بارز صيت ديگران ترقين دهد از كاف كن فكان كابين
دهد از كاف كن فكان كابين