در مدح دستور نظام الملك صدرالدين محمد
به نيك طالع و فرخنده روز و فرخ فال به بارگاه وزارت به فرخى بنشست نظام مملكت و صدر دين و صاحب عصر محمدآنكه به اقبال او دهد سوگند زمانه بخشش و خورشيدراى و گردون قدر ببسته از پى حكمش ميان زمين و زمان به گام عقل مساحت كند محيط فلك بهجنب قدر بلندش مدار انجم پست به كينش اندر مضمر عنا و محنت و مرگ حواله كرد به ديوان و مهر و كينش مگر به فر دولت او شير فرش ايوانش به حشمتش بكند ديده تيهو از شاهين ز بيم او همه عمر استخوان دشمن اوست ز دست بخشش او حاكى است اشك سحاب دلش ملال نداند همى به بخشش و جود تو آن كسى كه سپهرت نپروريد نظير عنايتى بد و صلصال، اصل آدم و تو به قدر و جاه و شرف از كمال بگذشتى اگر به كوه برند از عنايت تو نشان در آن بنفشه به جاى خاره ى صلب
در آن بنفشه به جاى خاره ى صلب
به سعد اختر و ميمون زمان و خرم حال خدايگان وزيران و قبله ى آمال سپهر رفعت و قدر و جان عز و جلال روان پاك محمد به ايزد متعال كريم طبع و پسنديده فعل و خوب خصال گشاده از پى حمدش زبان نسا و رجال به نور راى تصور كند خيال حيال به پيش راى مصيبش زبان حجت لال به مهرش اندر مدغم بقا و نعمت و مال خداى نامه ى ارواح و قسمت آجال تواند ار بكند شير چرخ را چنگال به قوتش بكند پنجه روبه از ريبال چو از بخار دخانى زمين گه زلزال ز حزم محكم او راوى است سنگ جبال مگر ز بخشش و جودش ملول گشت ملال تو آن كسى كه خدايت نيافريد همال از آن عنايت محضى و آدم از صلصال درست شد كه كماليست از وراى كمال وگر به بحر برند از سياست تو مال وزين پشيزه بريزد ز پشت ماهى دال
وزين پشيزه بريزد ز پشت ماهى دال