در مدح مخدرةالكبرى عصمة الدين مريم خاتون
مرحبا موكب خاتون اجل آنكه بردست نهايت به ابد آن به جاه و به هنر به ز فلك با وفاقش الم دهر شفا اى به اجناس هنر گشته سمر دهر نتواندت آورد نظير چرخ با جود تو ايمن ز نياز نقش كلكت همه در منظوم با كمال تو فلك يك نقطه است دست عدل تو اگر قصد كند از خداوندان برتر ز تو نيست اى مه از گوهر آدم به شرف تيغ مريخ كند قهر تو كند بنده هرچند به خدمت نرسد اندرين سال كه بگذشت برو بندها داشته بي هيچ گناه آن همه مغز چو تجويف دماغ قرب ماهى نبود بيش هنوز تا به اول نرسد هيچ آخر باد بي اول و آخر همه عمر
باد بي اول و آخر همه عمر
عصمةالدين شرف داد و دول وانكه بردست بدايت به ازل وان به قدر و به شرف بر ز زحل با خلافش اسد چرخ حمل وى به انواع شرف گشته مل چرخ نتواندت آورد بدل دهر با عدل تو خالى ز خلل در نطقت همه وحى منزل با وقار تو زمين يك خردل دور دارد ز جهان دست اجل جز خداوند جهان عزوجل وى بر از گنبد اعظم به محل مشكل چرخ كند كلك تو حل متهم نيست به تقصير و كسل آن رسيده است كه زان لاتسال عزلها يافته بي هيچ عمل وين همه پوست چو تركيب بصل تا برستست از آن ويل و وجل تا چو آخر نبود هيچ اول شب و روزت چو شب و روز امل
شب و روزت چو شب و روز امل