زمانه ى گذران بس حقير و مختصرست به حل و عقد جهان را زمانه ايست دگر كف كفايت و راى صواب صدر اجل صفى ملت اسلام و نجم دين خداى بلند همت صدرى كه طبع و دستش را به جنب فكرت او برق گوييا زمنست به قدر هست چو گردون اگرچه در جهتست بر عنايت او سعى چرخ نامشكور چو لطفش آيد پتياره ى زمانه هباست ز لطف او مرگ انديشه كرد كلك شكر ز بهر خدمت انديشه اى كه در دل اوست ايا زمانه مالى كه از سياست تو تويى كه معده ى آز از عطات ممتلى است سحاب دست ترا جود كمترين باران به آتش اندر ز آب عنايت تو نمست چو جرم شمس همه عنصر تو از نورست سپهر بر شده رازى ندارد از بد و نيك چو اتصال سعود و نحوس چرخ كبود پر از خدنگ نوائب همى بريزد ازآنكتو آن جهان امانى كه در حمايت تو تو آن جهان امانى كه در حمايت تو
ازاين زمانه ى دون برگذر كه بر گذرست كه پيشكار قضا و مدبر قدرست به حل و عقد جهان را زمانه ى دگرست عمر كه وار عدل و صلابت عمرست قضا پيام ده است و سخا پيام برست به جاى خاطر او بحر گوييا شمرست به راى هست چو خورشيد اگرچه سايه ورست بر عطيت او ملك دهر مختصرست چو قهرش آيد اقبال آسمان هدرست از آن قبل كه نهان دلش همه شكرست ز پاى تا به سرش صد ميان با كمرست چو عالمى ز زمانه زمانه بر خطرست تويى كه ديده ى بخل از سخات بي بصرست محيط طبع ترا علم كمترين گهرست به آب در ز سموم سياستت شررست چو ذات عقل همه جوهر تو از هنرست كه نه طلايه ى حزم ترا از آن خبرست رضا و خشم ترا در جهان هزار ارست هماى قدر ترا روزگار زير پرستتذرو با شه و روباه ماده شير نرست تذرو با شه و روباه ماده شير نرست
لطفا منتظر باشید ...
