مدح ابوالمفاخر امير فخرالدين ميرآب مرو معروف به آبي
اى قبله ى كوى خاكى و آبى اى يافته هرچه جسته از گيتى اجرام ز رشك پايه ى قدرت عدل تو ز روى خاصيت كرده بر چرخ ز بهر اختياراتت كرده صف اختران گردون را دارالضربى است كرد و گفت تو چون خاك به گاه خشم بشكيبى درگاه تو باب اعظم عدلست ز آسيب تو از فلك فرو ريزند از كار عدوت چون روان گردد از سيم مخالفت سخا نايد تاريخ تفاخرست تشريفت زوداكه به دلوشان فرو دادست اى چشم نيازيان ز جود تو گفتم كه به شكر آن پديد آيم گفتا ز گرانى ركاب من فتح البابى بكردم آخر هم تا هست ز شصت دور در سرعت خصم تو و دور چرخ او بادا
خصم تو و دور چرخ او بادا
وى فخر همه قبيله ى آبى جز مل كه اين يكى نمي يابى پوشيده لباسهاى سيمابى با آتش فتنه سالها آبى خورشيد همى كند سطر لابى درگاه تواند سال محرابى ايمن شده از مجال قلابى چون باد به وقت عفو بشتابى مهدى شده نامزد به بوابى انجم چو كبوتران مضرابى تعليم توان ستد رسن تابى نشنيدستى ز سيم اعرابى هم اسلافى مرا هم اعقابى اين گنبد زود گرد دولابى چون بخت مخالفت به خوش خوابى رخ كرده جلالت تو عنابى زودا كه عنان به عجز برتابى با آنكه تو از وراى اين بابى ايام چو تيرهاى پرتابى طينت قصبى و طبع مهتابى
طينت قصبى و طبع مهتابى